-
سهراب سپهری
پنجشنبه 10 دیماه سال 1383 12:22
می خروشد دریا هیچکس نیست به ساحل پیدا لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک . *** مانده بر ساحل قایقی، ریخته بر سر او، پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو . هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش . و در این وقت که هر کوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 12:28
1. اصلا می دونی چیه؟ من گم شده ام ... یعنی خودمو گم کردم ... می دونم هستما ... یه جایی هستم .... دارم صدامو می شنوم که کمک می خواد ... ولی باور کن نمیتونم پیداش کنم ... نه اینکه نتونما ... شایدم بتونم ولی اصلا تلاش نکردم ... یعنی وقت نکردم ... وقت نمی کنم ... گم شدم توی یه هوای مه آلود ... از اوناییکه صبحای زمستون تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذرماه سال 1383 13:31
این زندگی به چه کارمی آید؟ اگر از گرفتاری ایام و غصه روزگار فرصت نکنیم دمی بایستیم وجهان را تماشا کنیم ؟ فرصت نکنیم که در زیر شاخه های درختان بنشینیم وبه قدر گوسفندان طبیعت زیبا را بنگریم فرصت نکنیم که وقتی از بیشه ها می گذریم دریابیم که سنجاب ها دانه هایشان را کجا زیر علف ها پنهان کرده اند فرصت نکنیم تا میانه روز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذرماه سال 1383 09:40
سلام! نمی دونم چرا یه مدتیه که اصلا حس نوشتن ندارم...دلم تنگ شده بود واسه یه احوالپرسی درست و حسابی با شماها ولی امان از نایاب شدن نعمتی به نام سعادت... سعادت حضور داشتن! خلاصه که یه عالمه حرف دارم واسه گفتن و سعی می کنم تا جایی که بشه براتون درددل کنم: تو نوشته قبلی ام نوشتم که امسال آخرین 16 آذر باحال زمان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذرماه سال 1383 08:56
۱۶ آذرتون مبارک!!! قدر این ۱۶ آذر رو بدونین...چون سال دیگه حسرتش رو خواهید خورد... ببینید کی گفتم!!!! باید که دوست بداریم یاران! باید که چون خزر بخروشیم. فریادهای ما اگر چه رسا نیست باید یکی شود. باید با هر قلب اینک سرود باید سرخی هر خون اینک پرچم باید که قلب ما سرود ما و پرچم ما باشد. باید در هر سپیده البرز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آذرماه سال 1383 10:28
من اینجا بس دلم تنگ است.... و هر سازی که می بینم بدآهنگ است.... بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم... ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آذرماه سال 1383 09:10
سلام! من برررررگشتم..... چه حال؟ چه خبر ؟ چی کارا کردین ؟؟؟ من که خوشبختانه میان ترم ها رو دادم و در کمال ناباوری، بد هم نشدن....تحقیق و ترجمه ها هم دارن یواش یواش تموم میشن.... دلم خیلی تنگ شده بود واسه اینجا، واسه شماها... بعضی وقتا یواشکی میومدم یه سری می زدم و به شیوه ی بروبچ بلاگ اسکای آپدیت می کردم ;) و کامنت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1383 11:40
سلام! همه ی حرفام مثل مشق شب ،تلنبار شده روی هم . مثل همین تکلیف و تحقیق و ترجمه هایی که باید همین چندروزه تحویل بدم و می دونید که هیچ کاری نکردم ... میان ترم هام شروع شدن و ..... شاید تا یکی دو هفته ی آینده نتونم آپدیت کنم ... می دونم که دلم تنگ میشه ولی انگار چاره ای نیست . ولی واسه خوندن کامنت ها حتما سر میزنم ،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1383 17:22
سلام! ¤ روزهای آخرماه رمضان است وبازحرف هاوحدیث هاوجنگ هاودعواها برسر رؤیت هلال ماه! خدا پدر مادر "ماه" رو بیامرزه که قبل از اینکه به ما برسه از بالا سر عرب ها رد می شه و یه چشمکی بهشون می زنه... اما ! وقتی به ما رسید و توسط ما رؤیت شد ...اون وقت عرب ها یه شب قبل از ما عید می گیرن...( فهمیدین چی شد؟!؟! ) و این مسئله...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبانماه سال 1383 17:20
سلام! این پست یه جورایی خیلی بامزه اس! چون کامنت هاش قبل از خود مطلب رسیده...بروبچ بلاگ اسکای احتمالا در جریان هستن چه جوری میشه که اینجوری میشه ، ولی خوب بدم نشد...لااقل مجبور شدم بشینم یه چند خط بنویسم... از اوضاع احوال بگم که ای...بدک نیست، اولین میان ترم امسال رو طبق روال عادیه همه میان ترم های گذشته ( و ایضا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1383 23:45
* · شب از چشم تو آرامش را به وام دارد و طوفان از خشم تو خروش را کلام تو گیاه را بارور می کند و از نفست گل می روید. چاه از آن زمان که تو در آن گریستی جوشان است.... سحر از سپیده ی چشمان تو می شکوفد، و شب در سیاهی آن به نماز می ایستد هیچ ستاره نیست که وام دار نگاه تو نیست. لبخند تو اجازه ی زندگی است هیچ شکوفه نیست کز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 19:26
سلام! از دیروز صبح شروع کرده ام به عادت میکنیم خواندن. آخ که چقدر حال وهوای قشنگی داره. فضا سازی داستان به قدری قوی ودیالوگها واقعه، انگار که خود زندگیه. انگار داری خاطره های خودتو می خونی. شخصیت ها اونقدر آشنا و صمیمی ان که هنوز نتونستم با خوذم به تفاهم برسم که دوست دارم جای آیه باشم یا شیرین یا بعدها آرزو. متاسفانه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 11:05
سلام! اول از همه تبریک میگم به خودم! که بالاخره تونستم یه چیزایی از طراحی وب یاد بگیرم.این قالبی رو که الان می بینین ،خودم ساختمش. می دونم خیلی ام قشنگ نیست ولی واسه کار اول خوبه دیگه...نه؟ شما هم لطف کنین اگه نکته خاصی به نظرتون می رسه بهم بگین...راستی! کسی می تونه در مورد blogrolling راهنمایی کنه؟ دیگه سوادم ته...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1383 16:26
سلام! ¤ یه شعری هست درمورد ماه رمضون با ترجیع بند "چه خبره ، ماه رمضونه "!!! ، خود شعر رو دقیقا یادم نیست ولی مضمونش این بود که چرا همه بی حال و حوصله ان و اینا! چون که ماه رمضونه اس ( به لهجه اصفهانی: چه خبره اس؟ مارمضون اس!!! ). هوای پاییز هم که خودش کسل کننده اس... اون وقت همه ی اینها با مشکلات و گرفتاری ها!!! ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 20:26
دراین روزهای خاکستری ،خسته ،درمانده ،تنها ،تشنه،بی تاب ،غریب و ................. اگر رمضان نبود دق میکردیم . می پوسیدیم اگر شب های قدر نبود کی فرصت می کردی اشک بریزی وازاین غریبستان شکوه کنی کی میتوانستی ازاین ناکجا اباد فاصله بگیری..... از وبلاگ چینود روزهای خوب ماه رمضان واقعا بهترین فرصته واسه اینکه خودت رو نو کنی،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهرماه سال 1383 12:13
یادته اون شبو ؟ نه... تو یادت نیست، آخه نبودی اون شب! آره ! فقط من بودم...تنهای تنها . می خوای قصه اش و برات تعریف کنم ؟؟؟ اصلا قصه دوست داری هنوز ؟ یادته اون شبا برات قصه می گفتم؟ قصه ی دخترای ننه دریا ، قصه ی پسرای عمو صحرا ... "دخترای ِ ننهدریا! کومهمون سرد و سیاس چش ِ امید ِمون اول به خدا، بعد به شماس . کورهها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 19:54
آقا من کلا با فلسفه تربیت بدنی مشکل دارم...البته توی دانشگاه ! (عرض کردم تربیت بدنی ها ...نه ورزش!!! ) ببینین ، قبول کنین که توی سن ما همه کم و بیش علایقشون رو شناختن، اگه کسی واقعا و ذاتا ورزشکار باشه حتما تا حالا رفته دنبالش...اگه هم ورزشکار نباشه با این 2 واحد مطمئنا کسی ورزشکار نمیشه...بنابراین به نظر من هیچ لزومی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1383 11:56
سلام قبل از هر حرفی می خوام یه WELCOME BACK حسابی به همه BLOGSKY ای ها بگم...می دونم که این چند روز جای ما بلاگ اسکای ها در جامعه وبلاگ نویس ایرانی بسیار خالی بوده و همتون حسابی ما روMISS کرده بودین .... خیلی خوشحالم که برگشتیم ....الان حس کسی رو دارم که مدت ها از شهر و خونه اش دور بوده و الان یه جورایی خیلی EXCITED...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 23:36
سلام! دوست دارم از پاییز بنویسم...از فصل دلتنگی ها، دلهره ها و انتظار کشیدن ها . فصل پاییز و بخصوص ماه مهر برای همه ما، تا همیشه یادآور یه دنیا خاطره اس! تا سال های سال بوی کتاب و دفتر نو، طعم گس دلهره ی اولین روزهای مدرسه، صبحانه های هول هولکی، قرآن و ورزش صبحگاهی وخیلی چیزای دیگه، به اندازه ی 12 سال خاطره.... اول...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1383 00:49
شور و حال کودکی .... قیل و قال کودکی .... بر نگردد دریغا ! اول مهرتون مبارک !!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 18:41
و سرانجام امروز، لطف ما شامل حال دانشگاه شد و پس گذشت تنها یک هفته! از شروع کلاس ها قدم رنجه فرمودیم وساعاتی چند با حضور خود دانشگاه را منور و مزین نمودیم! ازآنجایی که امسال چهارمین سال تحصیلمان می باشد، کلی احساس بزرگی از خودمان در میکنیم (به قول ابراهیم رها) و یجورایی احساس می کنیم چند دنگ دانشگاه را به ناممان زده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 15:53
چندوقت پیش بود که نوشتم دلم برای کسی تنگ است........ کسی که نمی دانم کیست؟ کسی پشت روزها، دقیقه ها ، جاده ها ،..... و شاید چهره ها ! کسی که شاید روزی بیاید ... نه! او میآید ، او باید بیاید.... کسی دیگر... کسی بهتر ... کسی که مثل هیچ کس نیست . او که شاید راه را بیراه رفته باشد و یا شاید " خودگم کرده " ای است همچون من!...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1383 12:35
و .... ناگهان چقدر زود دیر می شود !!! باورم نمیشه...یعنی واقعا تموم شد؟ یعنی...واقعا...دوباره...تموم شد؟ فردا روز ثبت نامه و یکشنبه هم شروع کلاس ها. طبق معمول هر سال تابستان در موعد مقرر ! به پایان رسید و مثل همیشه در این آخرین روز من غصه دار معجزاتی هستم که در هر روزم بود و من نخواستم یا نتوانستم ببینمشان.... الان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 10:12
وزمین گشت و گشت تا بیست و دو باره به امروز برسم.... امروز تولدمه.... یه روز خیلی خیلی خوب..... روزی که میتونی فکر کنی خیلی ها دوستت دارن روز خوبی رو شروع کردم، کاش تا آخرش خوب باشه.... تا آخر سال. *** خواستم ازهمه ی دوستای خوبم تشکر کنم که امروز رو یادشون بود... والبته از ORKUT عزیز تشکر میکنم که بیشتر یه یادشون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 18:35
1. دل چرکین شده ام از نوشتن! دلیلش رو نمی دونم... یعنی می دونم ولی نمی خوام زیاد بهش فکر کنم ، حرف های زیادی داشتم واسه گفتن ، هنوزهم دارم ....اما نوشتنم نمیاد ! باید کاری کرد.... کسی نیست که مرا اجابت کند؟ *** 2. براتون پیش اومده که توی خواب بیهوش بشین؟ امروزبعدازانجام پاره ای اعمال خیر (; ، خواستم یکمی استراحت کنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 18:52
1. یک بار دیگرنام کشورمان ایران در دنیا طنین افکند... باردیگربه ایرانی بودنمان افتخار کردیم..... و ....بار دیگر دل میلیون ها ایرانی شاد شد .... هادی عزیز ممنون ! 2. وبدانیم همه ی انگیزه ها ارزش حفظ کردن ندارند.... چشم ها را باید شست .... 3. نظرتون در مورد اتانازی چیه ؟ یه سری به چینود بزنید.... 4. چقدرازخودمان بی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 00:02
چند دقیقه پیش طلسم شکست.... شاید تنها کسی که میتوانست تلخی که این روزها بر قلبمان وسنگینی که بر روحمان نشسته بود را تسکین بخشد ، او بود. رضازاده جان خدا قوت !!! این تبریکی کوچک بود برای قدرشناسی ازاو . یا ابوالفضل
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 11:54
سلام.... راستش من تازه دو سه روزه از پرشین بلاگ اسباب کشی کردم اینجا.... به کمک آقامهرشاد گل البته (: .... اینجا یه جورایی بهتر از پرشین به نظر می رسه ولی خوب یه مشکلاتی هم داره :مثلا اینکه آدمکای اونجا خوشگلتر بودن یا اینکه تعداد یادداشت تو صفحه ها رو می شد زیاد کرد ..... اما به هرحال جای بدی نیست....منظم تر از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 19:33
میلیاردها نفردرسرتاسرجهان این روزها نظاره گربزرگترین رویدادورزشی جهان هستند. المپیک که شاید بتوان آن را بزرگترین جشن مشترک جهانیان نامید ، فرصتی است تاهزاران نفرازکشورهای مختلف دنیا گردهم جمع شده وهم زمان با انجام رقابت های ورزشی ،نماینده و پرچمدار کشورهای خود برای اعلام صلح جهانی باشند. آنچه سبب نوشتن این مطلب شد،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 19:32
بر لبانم غنچه ی لبخند پژمرده است نغمه ام دلگیر و افسرده است نه سروری ، نه سرودی، نه هم آوازی، نه شوری زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است ، یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است . *** قلب من در هر زمان، یک آرمان تازه یا یک درد بی اندازه می خواهد . من، زبانم لال ! حتی یک خدارا سجده کردن ، سالها او را پرستیدن نمی خواهم ... من...