چقدر خوبه که من هستم. چقدر خوبه که راه میرم، که فکر میکنم، که حرف می زنم، که سعی میکنم به خودم ثابت کنم که هستم!

چقدر خوبه که اینقدر ضعیفم، اینقدر تنهام، اینقدر دلتنگم، اینقدر محتاجم .... محتاجم به بودنت، به شنیدنت، به حس کردنت!

نمی دونی چه شادی بزرگیه وقتی توی قلب کوچیکم حس ات میکنم! وقتی صدات میکنم و جواب میدی! وقتی غمگین ام و تاب تحمل هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم، وقتی زدم به سیم آخر، وقتی همه بهم پشت کردن، همه نامرد شدن، همه تنهام گذاشتن، وقتی چشم باز میکنم میبینم منم و یه دنیای بزرگ خالیه بی در وپیکر و یه بیابون خشک و بی آب و علف و یه جسم ضعیف و یه پای لنگ و یه راهی که انتها نداره ........

توی این وقتا، همون وقتایی که دلم از شدت غم میخواد بترکه ، همون وقتایی که بغض داره خفه ام میکنه ، یهو یه چیزی ، یه صدایی ، یه موجی ، یه آرامشی میاد و دلمو خالی میکنه از هرچی غم و غصه اس. میاد و همه وجودمو لبریز میکنه از یه حس غریب، حس غریب ..... حس غریب پرواز، پرکشیدن، سبک شدن .... رفتن تا اوج آسمون ها، تا اون بالای بالا، تا اونجایی که فقط آرامشه و بس!

تا پیش خود خدا !

چقدر خوبه که من هستم، که اینقدر ضعیفم، که اینقدر زود احساس شکست و تنهایی میکنم. که اینقدر لوس و بچه ننه ام که زود بغض می کنم، که زود میزنم به سیم آخر!

چقدر خوبه که برای ثابت شدن ام به هیچی احتیاج ندارم جز گاه گاهی حضورت!

 

قول بدین توی این شبهای عزیز، فراموشم نکنین.

و بخوانیمش به هزار نام ............

یا علی!