من از سلاله درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می کند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر بسپارم

در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم ؟
من از عناصر چهار گانه اطاعت می کنم
و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست

مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها
می دانید ؟»

سلام!
امشب بعد از مدت ها دوباره حس نوشتن رو  پیدا کردم. نمی دونم چرا این مدت اصلا دست و دلم به قلم ( یا همون کیبورد خودمون! ) نمی رفت... و نمی دونم الان چی شده که یهو دلم تنگ وبلاگ شد و بعد از ساعت ها وقت تلف کردن، به این نتیجه رسیدم تنها چیزی که آرومم می کنه... نوشتنه!
دوباره آخر ترمه و کلی درس و مخش! جمع شده روی هم و بقیه اش رو هم که خودتون می دونین... :((  من هم این ترم مثلا ترم هشتم و پروژه و سمینار و هزارتا کوفت و زهرماره دیگه خراب شده روی سرم و منم از اونجاییکه اصولا آدم درسخونی نیستم... در عین کمبود مطلق! وقت، نشستم دارم وبلاگ می نویسم! (البته همه کیفش به همینه! )
برام دعا کنین این ترم به خوبی و خوشی تموم بشه... بقیه اش حله!!!

خوب، اینم از غرنامه این دفعه!

از اخبار براتون بگم که دوباره از فردا تحصن دانشگاه ما شروع میشه و قراره اگه تا دوشنبه شب جوابی بهشون داده نشد ( که مطمئنا جوابی داده نمیشه، وقتی که این طرح داره همزمان در همه دانشگاههای معتبر کشور مثل صنعتی شریف، امیر کبیر، خواجه نصیر، تهران و البته صنعتی اصفهان  :Dانجام میشه، یعنی که دیگه کار از کار گذشته و هیچ گوشی، این فریادها رو نخواهد شنید!!! ) ــ حال کردین پرانتز رو ؟!؟! ــ صبح سه شنبه برن تهران و روبه روی مجلس تحصن کنن... من که شخصا پایه این برنامه هام، چون هیجان خونم شدیدا افتاده پایین :P ... ولی گذشته از این، فکر می کنم بخاطر نزدیکی به انتخابات، زمان خوبیه برای اعتراض به این مسئله ، و برای جلوگیری از به تشنج کشیده شدن جو جامعه، بالاخره، یه کسی جواب این نخبه های کشور! رو خواهد داد.

چهارشنبه پنج شنبه هم نمایشگاه کتاب بودیم. من واقعا عشق می کنم از دیدن این همه کتاب...ولی حیف که قیمت ها خیلی بالاست و ...باید تنها به دیدن شان قناعت کنیم!!!
شماره گذاری غرفه ها رو دیدن چقدر افتضاح بود؟ منکه همه اش داشتم دور خودم می چرخیدم!

دوباره امشب هوایی شدم...زده به سرم! همه اش بخاطر سفره و شب و جاده! نمی دونم این جاده چی داره که منو اینطوری می کنه ؟ هوایی می شم، آشفته می شم، دلم یجا بند نمی شه ............. عاشق می شم !
باز دوباره احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند... دلم می خواد با یکی حرف بزنم... احساس می کنم دارم خفه می شم از بس گفتم کسی می آید... کسی دیگر... کسی بهتر... کسی که مثل هیچ کس نیست!
نه! دیگه بسه...او هر کس یا هرچیزی که هست، همین دور و بره ، یعنی باید باشه...اگه نیست، پس چرا من اینقدر واضح حس اش می کنم؟ صدای نفس هاش رو می شنوم و می بینم که داره نگام می کنه....
اما، من به همین راضی ام! به اینکه گاهی احساس کنم شاید، کسی هست! و دلم براش تنگ بشه و بعد .... خودم و تنهایی ام!

مرسی که گوش دادین به حرفام...حالا آرومتر شدم.
شب بخیر.....

خدایا!

نمیخوای بس کنی؟ نمیخوای تمومش کنی؟ تا کی باید ادامه پیدا کنه؟؟؟

قرارمون این بود که ما شروع کنیم و تو کمک کنی که تموم بشه....

اما این یه دفعه رو ما شروع نکردیم...شروع شده بود ، واسمون شروعش کردن...

واسه اینه نشستی کنار و فقط نگامون می کنی؟

یه عمره داریم پشت سر هم تک می خوریم و فرصتی نداریم واسه پاتک زدن...

اونام اینقدر پرروشدن که دیگه حتی نمیشه امیدی به فکر ومنطق نداشتشون داشت.

توام که اصلا انگار نه انگار....

نمی دونم، شاید این تیکه از دنیا که ما توشیم فیلتر شده...آره ؟ واسه اینه که نمی بینیمون؟

به خدا خسته شدم از بس ازت خواستم تمومش کنی...

آخه وقتی از همون اول همه چی اشتباه بوده، ادامه دادنش چه فایده ای داره ؟

تا کی باید بشینم و نگاه کنم و هیچی نگم؟ یه وقت دیدی از دستم در رفت، اون کاری که نباید بکنم کردماااااا

خدایا! تا دیر نشده ما رو دریاب...

ببینمون این پایین مایینا ...ببین دست و پازدنمون رو ، نذار اینجوری بگذره...چیزی نمونده تموم بشیما ، خودت می دونی واسه خودم نیست فقط که دارم میگم...پای خیلی ها این وسط گیره....

 

***

خدایا!

خدایا!

خدایا!

 

تا کجا باید دوید ؟؟؟  یا رب بیچاره شدم....