-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 06:03
چقدر خوبه که من هستم. چقدر خوبه که راه میرم، که فکر میکنم، که حرف می زنم، که سعی میکنم به خودم ثابت کنم که هستم! چقدر خوبه که اینقدر ضعیفم، اینقدر تنهام، اینقدر دلتنگم، اینقدر محتاجم .... محتاجم به بودنت، به شنیدنت، به حس کردنت! نمی دونی چه شادی بزرگیه وقتی توی قلب کوچیکم حس ات میکنم! وقتی صدات میکنم و جواب میدی! وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 06:21
نشستم و دارم سعی میکنم یه چیزکی بنویسم... مرغ سحر شجریان ذهنم رو پر کرده و جایی نمی مونه واسه فکر و سعی ... " شعله فکن در قفس ای آه آتشین ... " هرچند واقعا حرفی* ندارم واسه گفتن، غرض از نوشتن فقط خبر دادن و خبرگرفتن از سلامتیه و بس! خدایا به امید تو ..................... 1. نماز روزه هاتون قبول! 2. نمی دونم چرا پاییز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 07:40
۱.امروز از صبح منتظر کسوف بودم.فکرمیکردم توی ایران هم کسوف حلقه ای رو میشه دید ولی حیف که اینجا به صورت جزیی دیده میشد. هنوز مزه اون کسوف کامل چند سال پیش که با چشم غیرمسلح نگاهش کردم زیر دندونمه... قیامتی بود! ۲.فردا توی عربستان شروع ماه رمضانه... نمی دونم چرا عربها از چند روز قبل میدونن شروع ماه دقیقا کیه و ما با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 23:17
1 .من هنوز اینجام. هنوز سرگیجه دارم و یه کم حالت تهوع، بدجوری مسموم شدم.... به عشق میانکاله میخواستم تنهایی پاشم برم شمال پیش بچه ها... تا دوشنبه که قراره برن اونجا فرصت هست، نمی دونم شاید جور شد رفتم! ولی ضد حال بدی بود. واسه من که هرچندسال یه بار شاید یه سرمای کوچولو بخورم(منظورم همون سرماخوردگیه! ) این حالت خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1384 00:11
۱.یه هفته قراره برم شمال ... اردوی به اصطلاح درسیه ولی در اصل عشق است و حال!!!! خلاصه که حلال کنین ، قول میدم جای همتون رو خالی کنم.... ۲.یه خبر جالب: قراره که اتوبوس های شهری مخصوص بانوان از هفته آینده کارشون رو در تهران شروع کنن....شروع شد!!! ۳. عکس احمدی نژاد با سران کشورها رو دیدین حتما. یه بنده خدایی اومده این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 22:57
1. امروز ثبت نام ترم جدید بود. ترم جدید یعنی ترم آخر و این خیلی غم انگیزه وقتی فکر می کنم شاید!!!! آخرین باریه که ثبت نام میکنم یا امروز صبح آخرین صبحی بود که وقتی پا شدم ناراحت تابستونی بودم که حروم کردم...می ترسم دیگه از این به بعد همه روزام تابستون باشه !!!!!! آی شمایی که هنوز وقت دارین، ازش استفتده کنین...حیفه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 21:23
۱. قرار بود که من هرروز یه مطلب جدید بدم ولی توی این یه هفته خبر جالب جدیدی نشنیدم که توجه ام رو جلب کنه ضمن اینکه پروژه ای که قرار بود تا بهمن روش کار کنیم رو فرمودن که تا 15 مهر بیشتر فرصت ندارید و این بود که این هفته اصلا وقت نکردم! ۲.یه جمله زیبا از ابراهیم نبوی: میدانی! انسان موجود غریبی است. وقتی میخواهد خود را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 22:09
۱۳۸۴/۶/۱۵ تو برزیل اعلام کردن که میخوان 1000 تا رفتگر استخدام کنن ! خوب تا اینجاش عجیب نیست. بعد، 400000 نفر اومدن اعلام آمادگی کردن! بازم تا اینجاش چندان عجیب نیست. جالب اینجاست که اومدن ادای ما رو در بیارن ، گفتن نمیشه که مگه الکیه! بیاین امتحان بدین ، ما برطبق اصل شایسته سالاری!!! از بینتون انتخاب می کنیم!!!...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 23:27
سلام! چند روز پیش یعنی 10 شهریور تولد بنده بید. و این عکسی هم که مدتی مشاهده کردین بدون هیچ گونه شرحی به همین مناسبت بود. هی اومدم آپدیت کنم و یه عالمه حرفای فلسفی بزنم که دوباره سال گشت و من یه سال بزرگتر شدم و از این حرفا! دیدم آخه این اراجیف چه دردی رو از من یا از شما دوا میکنه؟ حالا بر فرض که من مثلا یه روزی به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1384 21:17
گوش کن یک نفر آنطرف پنجره بسته تو را میخواند و نسیم، لای این پرده آویخته را میکاود تا تو را در یابد نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است لب درگاه تو در یک قدمی می ماند قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است پرده را برداریم دل این پنجره را باز کنیم تا که آن نور سپید به سلامی آرام لب این قفل گره خورده به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:33
باور قلبی! کوهنوردی میخواست از کوه خیلی بلندی بالا بره و چون افتخار اینکار رو فقط برای خودش میخواست ماجراجوییش رو به تنهایی شروع کرد. موقعی که هوا تاریک شده بود و در حالیکه فقط چند قدم بیشتر به قله کوه باقی نمونده بود، پاش لیز خورد و از کوه به پایین پرت شد. در حالیکه داشت با سرعت بسوی زمین سقوط میکرد و هیچ راه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 13:41
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 14:46
آماده رفتن که می شوی، دلشوره همیشگی باز به سراغت می آید ... دل کندن از جایی حتی اگر دوست هم نداشته باشی اش سخت است و پاگذاشتن در راه سفر حتی اگر به مقصد عاشق هم باشی سرشار است از حسی گنگ... هی! عجله کن... این سفر با تمام سفرهای دنیا فرق دارد. از همان لحظه که نیت سفر می کنی، میدانی که فرسنگ ها دورتر، کسی منتظرت است که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 09:33
سلام ۱. رئیس جمهور نو! مبارک !!! ۲. فردا به زودی خواهد آمد........................ ۳. ترجیح میدم بیشتر از این حرفی نزنم! ۴. این مدت که نبودم سرگرم امتحان ها بودم و بعد هم بلافاصله رفتم مشهد... سفر خوبی می تونست باشه اما به دلایلی از جمله نبود همسفرخوب و اینکه روز ۴تیر ما در جوار این همسفران از نتیجه انتخابات مطلع...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 08:21
سلام! از شانس بد ما، انتخابات دقیقا افتاده وسط امتحانهای ما! البته شایدهم امتحانای ما افتاده توی انتخابات. هرچی که هست اصلا موقع مناسبی نیست واسه امتحان دادن و از اونجایی که انتخابات خیلی مهمتر از امتحانات می باشد، بدینوسیله اعلام می کنم که اینجانب به هیچ وجه برای شرکت در امتحانات بدموقع پایان ترم آمادگی نداشته و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 11:35
سلام! خوب امروزم که مسابقه فوتباله و قراره ایشالله گوش شیطون کر این دفعه بدون سکته و سردرد و دپرشن عمومی بریم جام جهانی... آقای خاتمی هم که ورزشگاه و دیگه همه چی آماده اس تا یه جشن اساسی بگیرن ملتتتت...خوش بحال اونایی که تهرانن...نه فاءزه بی معرفت؟ همین الان شنیدم که دکتر معین یکشنبه قراره بیاد دانشگاه ما...اگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 21:27
"رنگ سبز ویژه انتخابات است. " سلام! حالا چرا سبز؟ همونطور که می بینین گوشه وبلاگ یه قسمتی رو اضافه کردم در مورد اخبار انتخاباتی دکتر معین که از وبلاگ الپر گرفتمش. بخاطر سواد نصفه و نیمه من در مورد طراحی، باز دوباره اون رنگ سبزه نمیدونم از کجا پیداش شد و این قسمت به رنگ سبز دراومد! منم از اونجاییکه میدونم دست استکبار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 خردادماه سال 1384 12:26
سلام! خوبین؟ خوشین؟ خوش می گذره؟ چه خبر؟ چی کارا کردین؟ همه چی خوبه؟ ....... خدا رو شکر ! این دو سه هفته خیلی همه چی شلوغ پلوغ شده بود. ولی خدا رو شکر الان یکم بهتر شده تا.... 18 خرداد که امتحانات شروع بشن... ولی همونطور که می دونین این ها مشکلاتی نیستند که باعث بشن من در اولین فرصت نپرم توی نت ! بنابراین دلیل به روز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 23:22
من از سلاله درختانم تنفس هوای مانده ملولم می کند پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر بسپارم در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند چرا توقف کنم ؟ من از عناصر چهار گانه اطاعت می کنم و کار تدوین نظامنامه ی قلبم کار حکومت محلی کوران نیست مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 07:12
خدایا! نمیخوای بس کنی؟ نمیخوای تمومش کنی؟ تا کی باید ادامه پیدا کنه؟؟؟ قرارمون این بود که ما شروع کنیم و تو کمک کنی که تموم بشه.... اما این یه دفعه رو ما شروع نکردیم...شروع شده بود ، واسمون شروعش کردن... واسه اینه نشستی کنار و فقط نگامون می کنی؟ یه عمره داریم پشت سر هم تک می خوریم و فرصتی نداریم واسه پاتک زدن... اونام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 21:01
خدایا برای سال نو ازت شیرینی میخوام با یه لباس قشنگ یه عروسک گنده و اگه ممکنه یه ذره عشق حتی اگه فقط یه ذره کوچولو مونده باشه! فالکو سلام...سال نو مبارک! رسم و رسوم و سنت های ایرانی واقعا چیزهای جالبی هستن...اینکه میگم "چیزها" فکر نکنین لغت بهتری پیدا نکردم که گفتم چیز...یعنی چرا واقعا هم پیدا نکردم ولی الان با توجه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 17:57
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخههای شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید، برگهای سبز بید، عطر نرگس ، رقص باد، نغمة شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوترهای مست ... نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار! خوش به حال چشمهها و دشتها، خوش به حال دانهها و سبزهها، خوش به حال غنچههای نیمه باز، خوش به حال دختر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 11:25
سلام... یه مدتیه اسم دانشگاه ما به شدت در محافل جهانی! مطرح شده . نمی دونم خبردار شدین یا نه؟ ولی خلاصه که اینجا خبرای زیادیه... و اما حکایت :::آی ـ یو ـ تی::: راستش مسئولین محترم دانشگاه ما به بهانه کمبود بودجه تعدادی دانشجوی پولی گرفتند... یعنی این که افرادی با رتبه های ۴۰-۳۰ هزار رو با دریافت حدود ۲۵ میلیون تومان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اسفندماه سال 1383 20:36
تازگی ها، خروس های بی محل زندگی من زیاد شده اند. تا قدری آرام می گیرم با صدایی آنچنانی، صدها متر به هوا می پرم. نمی گذارند زندگی کنم. انگار که روح خسته ام در زمینی پر از خس و خاشاک و خرده شیشه رها شده و نه تنها راه خروج را نمی یابد، که جای امنی هم نیست که در آن لختی بیاساید. شده ام شبیه شخصیت های کارتونی، که هر لحظه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 14:29
خدایا به من رحم کن! خداوندا کمکم کن...... همیشه...وقتی حس می کردم تنهاترین تنهایان شده ام، باز تو بودی. همیشه تو جبران همه تنهایی هایم بوده ای.... اما ، این بار وقتی ــ دوباره ــ حس کرده تمام دنیا باز به بازی ام گرفته اند...ناگهان حس کردم تو را هم از دست داده ام... احساس کردم به جبهه مقابل پیوسته ای و دست در دست آنان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1383 23:09
من نویسنده حرفه ای نیستم!... یعنی اصلا نویسنده نیستم. همانطور که بزرگترین دغدغه ی دوران مدرسه ام، نوشتن انشاء بود. امروز هم که پس از مدت ها، خواستم مطلبی بنویسم ، انگار که برگشته ام به همان روزهای کودکی و حاصل تمام سعی ام برای یافتن بهترین کلمات این است که می بینید! داستان من و این وبلاگ، حکایت جالبی است. صرف نظر از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 15:47
من در این تاریکی پی یک بره روشن هستم که بیاید... علف خستگی ام را بچرد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 دیماه سال 1383 13:44
سلام! ü از اونجایی که چند وقته آپدیت نکردم و دلم می خواد یه چیزی بنویسم.... ü از اونجایی که اصلا به هیچ عنوان حس نوشتن ندارم ، حتی اگه در مورد رنگ آسمون باشه !!!! ü از اونجایی که بد جوری احساس زرد بودن بهم دست داده .... ü از اونجایی که فقط یه نفر توی این دنیا حال الان منو درک می کنه....و این شعرش بدجوری به دلم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دیماه سال 1383 18:36
1. آره ، پیروز شدم / قلب غم و شکستم / کوه عشق و فتح کردم / تو دلش(ت؟) نشستم / به فلک چیزی نگفتم / نکنه چشم بزنه / عهد و پیمونی رو که با سادگی های تو بستم..... 2. در شعر بالا فقط قسمت اول مورد نظر نویسنده می باشد و استعاره است از تمام شدن امتحانات پایان ترم و فتح تعطیلات میان ترم و نشستن تو دل یه عالمه نمره بیست!!!...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دیماه سال 1383 11:01
سلام می بینم که خبراییه... خوووبببببب خیلی خوبه .... یه دوست عزیزی...احتمالا یه آقای محترمی...وبلاگ بنده رو هک کردن... بذارین از اول براتون تعریف کنم : پسورد وبلاگ من رو چند تا از دوستام دارن که توی کارای طراحی بهم کمک می کنن...این چند وقته می دیدم یه اتفاقاتی میافته توی وبلاگ یا اینکه توی لیست بلاگ اسکای آپدیت می شه...