1.من هنوز اینجام. هنوز سرگیجه دارم و یه کم حالت تهوع، بدجوری مسموم شدم....

به عشق میانکاله میخواستم تنهایی پاشم برم شمال پیش بچه ها... تا دوشنبه که قراره برن اونجا فرصت هست، نمی دونم شاید جور شد رفتم!

ولی ضد حال بدی بود. واسه من که هرچندسال یه بار شاید یه سرمای کوچولو بخورم(منظورم همون سرماخوردگیه! ) این حالت خیلی عجیب بود. حتما یه مصلحتی توش بوده....به هرحال از دست رفت!

2. روزقبل از حرکت، توی مسنجر آفلاین گذاشتم برای دوستام و خداحافظی کردم. فقط چند نفر جواب داده بودن و برام "سفرخوش" آرزو کرده بودن. ولی امروز یادم نبود که یعنی من مسافرتم.یه "سندتوآل" براشون فرستادم...حالا همشون آف گذاشتن که ااااااا...مگه تو شمال نیستی!!!!

 فهمیدم که کنجکاوی!!! دوستام چقدر به معرفتشون می چربه!

3.امشب قسمت اول "شب های برره" بود...حال و هوای قشنگی داشت، می خواستم بگم امیدوارم بامزه باشه ولی دیدم مگر میشود مهران مدیری برنامه ای بسازد که بی مزه باشد ؟!؟!؟!؟

4.دیروز که دیدم نمی تونم برم کفتم به هیچ کس نمیگم...میذارم یه هفته دیگه بهشون میگم که برگشتم. ولی امروز هرکاری کردم دیدم نمیشه به کسی نگم...انگار بخوان آدمو زنده به گور کنن، یعنی زنده باشی و فکر کنن مردی و بخوان خاکت کنن و تو نتونی بهشون بگی زنده ای!!!(چه ربطی داشت؟) دیدی وقتی ناخوشی دوست داری عزیز بشی و راه وبیراه حالت رو بپرسن؟ حالا فکر کن مریض باشی و تازه همه فکر کنن نیستی ،و وقتی تلفن زنگ بزنه مطمئن باشی هیچ کس با تو کار نداره این دیگه خیلی غم انگیزه ...خلاصه که زنگ زدم به یکی از دوستام، باز خوبه که آدم باشعوری بود و بهم نخندید...تازه کلی ام غصه خورد و کلی هم مسخره بازی درآورد و خندیدیم که یادم بره مریض ام....دوست خوبیه!  

5. من عاشق آدم هایی هستم که می تونن با چشماشون بخندن!

ویدئوهای جدید منصور رو دیدین؟ فکر کنم خیلی ریاضت کشیده تا بتونه با چشماش بخنده...

6. روزهای بی خاطره چی؟ ترانه تصور کن ؟؟؟ خیلی حال میکنم از سوژه ترانه های سیاوش قمیشی:

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!
جواب هم‌صدایی‌ها پلیس ضدشورش نیست!
نه بمب هسته‌ای داره، و نه بمب‌افکن نه خمپاره...
دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره!
همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن!
تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن!

جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت طاغوت!
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی...
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه پر از سرفه!
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه‌س!
تمام جنگ‌های دنیا، شدن مشمول آتش‌بس!
کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم!
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونه‌ی گندم!
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!
تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا!

نظرات 8 + ارسال نظر
من یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:21 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

ما هم رفتیم پردیس خانوم!
خوبی که ندیدید ازمون بدی ها رو هم حلال کنید ثواب (صواب!) داره!

. یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:37 ب.ظ http://www.xseer.net/xartlit/ilogs/iloguds.htm

لطفا پینگ کنید
http://www.blogrolling.com/ping.phtml

پرت و پلا سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:52 ب.ظ http://partopala.blogfa.com

وووووووووو
جالب بود نمیدونستم که آره!
راستی به پیوندای وب لاگم اضافه کردم آنسوی آسمان را!!!
شعر شد!!
موفق باشی جالب بود!

محمد سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:21 ب.ظ http://khabartasviri.mihanblog.com

سلام دمت گرم با این وبلاگ باحال مخصوصا اون سیاسی اش
بعد هم سایت های فیلتر شده رو از وبلاگت بگیر مثل گویا

hadinik سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:43 ب.ظ http://hajieh.blogsky.com

سلام
وبلاگتونو تقریبا نگاه کردم و به نظر متناش خوبن در فرصتی حتما وبلاگتونو خواهم خوند ......
موفق باشید

مجید چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ق.ظ http://majidzohari.blogspot.com

شعر زیبایی‌ست، اما تحقق‌اش محال...

فائزه پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام
خوبی دخترخوب؟
نامرد چرا این جوری تفسیرمی کنی مثلا میتونی یک کم بهترببینی وبگی :نگرانی دوستانم بر شادیشون می چربه
خوب تووقتی میگی میری وقراره بری علی الاصول ادما منتظرمی مونندکه بری وخبربدهی که برگشتی اونوقت بگند به به سفربه خیر
اما وقتی قراره بری ونری ..همه می گند که وای یعنی چی شده ؟
اما من به عنوان یک پیرمیدان تواین موضوع نرفتن ها واقعا می فهمم ازنظرحسی که چی میگی چندی حال ادم گرفته می شه اما اگه خوش بین ترباشیم طوردیگه ای می بینیم ...به نفع خودمونه خوش بین ترباشیم
دلتوبذارپهلوی اون بندگان خداکه اسمشون رونمی برم وقراربوده دوماه پیش برند انگلستان وهنوزنرفتند چی بگند؟ازاین همه نگرانی قلمبه وادم نگران !!!
قربانت
یاحق ...ما بیست وچهارم ایشالله می اییم ولایت ..


محمد سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:39 ق.ظ http://khabartasviri.mihanblog.com

سلام خیلی با این شعر سیاوش حال کردم
همیشه هم گوش می کنم
بخاطر معنی قشنگش میخواستم تو وبلاگ خودم بذارمش
فقط لطفا خاتمی رو فراموش نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد