این زندگی به چه کارمی آید؟

اگر از گرفتاری ایام و غصه روزگار

فرصت نکنیم دمی بایستیم وجهان را تماشا کنیم ؟

فرصت نکنیم که در زیر شاخه های درختان بنشینیم

وبه قدر گوسفندان طبیعت زیبا را بنگریم

فرصت نکنیم که وقتی از بیشه ها می گذریم دریابیم

که سنجاب ها دانه هایشان را کجا زیر علف ها پنهان کرده اند

فرصت نکنیم تا میانه روز روشن، نهرها را که چون آسمان شب پرکوکب رخشانند

به گوشه چشمی نظاره کنیم

فرصت نکنیم که به نگاه زیبارویی روی بگردانیم

و رقص و پایکوبیش را تماشا کنیم

ودمی تامل کنیم تا لبخندی را که چشمهایش آغاز کرده اند

در لبهایش شکفته شوند

به راستی چه زندگی حقیر و بینوایی خواهد بود

اگر فرصت نکنیم بایستیم و نظاره کنیم....

W.H.Davis

ترجمه دکتر الهی قمشه ای

 

سلام!

نمی دونم چرا یه مدتیه که اصلا حس نوشتن ندارم...دلم تنگ شده بود واسه یه احوالپرسی درست و حسابی با شماها ولی امان از نایاب شدن نعمتی به نام سعادت... سعادت حضور داشتن!

خلاصه که یه عالمه حرف دارم واسه گفتن و سعی می کنم تا جایی که بشه براتون درددل کنم:

تو نوشته قبلی ام نوشتم که امسال آخرین 16 آذر باحال زمان دانشجوییمون رو برگزار کردیم و حدس من اینه که دیگه فکر تریبون آزاد و پرسش پاسخ های باحال رو باید از سرمون بیرون کنیم بخصوص که انتخابات ریاست جمهوری هم در پیشه و دیگه به قول یکی از برادرهای بسیجی این آخرین سنگر باقی مونده هم چیزی نمونده که به دامان اهلش برگرده!!!!!!!

16 آذر امسال دانشگاه ما با حضور جناب آقای ابطحی مشاور رئیس جمهور برگزار شد که واقعا واقعا جای همتون خالی بود، اونقدر جلسه پرشور و نشاطی بود که قابل گفتن نیست با موضوع "اصلاحات یا انفعال در حضور".  پرسش های فوق العاده زیبایی پرسیده شد و جواب های زیباتری هم داده شد و زیرکی و حاضرجوابی آقای ابطحی همه بچه ها رو به وجد آورده بود... خلاصه که حال آخرین 16آذر باحال دانشگاه رو حسابی بردیم. (راستی، عکسی که با آقای ابطحی گرفتیم رو به محض اینکه به دستم برسه، میذارمش اینجا! )

اما اینکه صحبت از اهل و نااهل کردم... لابلای پرسش پاسخ ها حرف کشید به اینجا که چرا امسال مراسم روزدانشجو رو بسیج به عهده گرفته، درصورتیکه سال های قبل کاملا مشخص بود که بسیجی ها هیچ توجهی به این روز ندارن... که یهو یکی از برادران بسیجی که ردیف جلو هم نشسته بود گفت همه چی رو گرفتیم ، رئیس جمهوری روهم میگیریم...شمام اگه می تونین بیاین از ما پس بگیرینشون !!!!!!

ما رو میگی... از این همه منطق و استدلال کف کرده بودیم... یکی از بچه ها تو تریبون آزاد گفتش پدر و مادرای ما با هم جنگیدن...با هم خون دادن...با هم این انقلاب رو به پیروزی رسوندن(درست یا غلط).... حالا چی شد که شما شدین اهل و ما شدیم نااهل!؟!؟!؟!؟!

من کمابیش بچه های بسیج رو میشناسم، خیلی هاشون به نظر من بچه های فوق العاده ای هستن...خیلی بامطالعه، بامنطق و روشن ان ، سعی میکنن از عقیده اشون که به نظرشون درسته دفاع کنن واین به نظر من خیلی باارزشه که کسی از عقیده اش- عقیده ای که با تمام وجود بهش اعتقاد داره_  با همه وجودش دفاع کنه. اما این میون هستن کساییکه به خاطر ارضای یه سری عقده های شخصی وارد این تشکل ها میشن و باعث میشن دید عموم نسبت به این بچه ها منفی بشه.... انگار بچه بازیه، اگه زورتون می رسه بیاین از ما بگیرینش!!!!!

واقعا ما میخوایم به کجا برسیم؟؟؟دیگه بدتر از اینهم امکان داره؟ تو هرچی بدترینه ما اولینیم... چرا از خاتمی انتظار معجزه داریم؟ چرا فکر می کنیم اگه فلانی و فلانی از روی زمین محو میشدن یا اگه نمیدونم چندسال پیش فلان اتفاق افتاده بود الان بهمان طور بود...همه میدونیم حتی اگه خدا هم از اون بالا بیاد پایین ما اونقدر مردم احمق و بیشعوری هستیم که حتی خدا رو هم انکار میکنیم!!! چرا همه اش همه بدوبیراه هامون رو به فلان مسئول و فلان مدیر میدیم... توی خیلی چیزها خودمون- مــــــن و تــــــــو – مقصریم...ماها واسه عوض شدن وضعیت خودمون، کشورمون، مردممون تاحالا چیکار کردیم؟؟؟ غیر از شعار دادن؟ حداکثر فعالیت سیاسی- اجتماعی مون ورق زدن روزنامه هاست و شایدم یه اخبار... و یه عالمه تحلیل آبکی و بعدش هم بدوبیراه به هرکسی که دم دستمون بود، بدون اینکه یادمون باشه همه آدمیم.... می خواستم بگم: لطفا یکم منطق، یکم گذشت، یکم شعور، یکم اتــــــحـــــاد .... همین!

 

خوب دیگه، واسه امشب بسه...

خداحافظ!       

 


۱۶ آذرتون مبارک!!!
قدر این ۱۶ آذر رو بدونین...چون سال دیگه حسرتش رو خواهید خورد...
ببینید کی گفتم!!!!



باید که دوست بداریم یاران!

باید که چون خزر بخروشیم.

فریادهای ما اگر چه رسا نیست‏ باید یکی شود.

باید با هر قلب اینک سرود‏

باید سرخی هر خون اینک پرچم‏‏ ‏‏‏‏

باید که قلب ما

سرود ما و پرچم ما باشد.

باید در هر سپیده البرز نزدیکتر شویم.

باید یکی شویم

اینان هراسشان از یگانگی ماست.

باید که سر زند طلیعه خاور

از چشم های ما

باید که لوت تشنه میزبان خزر باشد.

باید کویر فقیر از چشمه های شمالی بی نصیب نماند.

باید که دست های خسته بیاسایند.

باید که خنده و آینه جای اشک بگیرد.
                                   
                                                                                                 خسرو گلسرخی





من اینجا بس دلم تنگ است....
و هر سازی که می بینم بدآهنگ است....
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم...
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟؟؟

سلام!

من برررررگشتم.....

چه حال؟ چه خبر ؟ چی کارا کردین ؟؟؟

من که خوشبختانه میان ترم ها رو دادم و در کمال ناباوری، بد هم نشدن....تحقیق و ترجمه ها هم دارن یواش یواش تموم میشن....

دلم خیلی تنگ شده بود واسه اینجا، واسه شماها... بعضی وقتا یواشکی میومدم یه سری می زدم و به شیوه ی بروبچ بلاگ اسکای آپدیت می کردم ;) و کامنت هاتون رو میخوندم... ولی باور کنید نتونستم وبلاگ هاتون رو بخونم....امروز دارم میام به همتون سر بزنم.

خبرای زیادی بوده این مدت، مهمترینش تصادف کردن یکی از دوستام بود که متاسفانه باعث شد چند جای بدنش بشکنه و یه دو سه ماهی افتاد تو خونه...واسش دعا کنین، خوب ؟

 

الان خیلی نمی تونم بنویسم... باید بیام بهتون سر بزنم دیگه، بقیه اش باشه واسه بعد....

فقط  مطلب ۴ آذر بوته خشک گون بخونین ...رو این صفحه روزی ۱۰ بار کلیک کنین( فقط مثل من گیج نشینا چون نات اگزیست می زنه. توضیحش رو از همون بوته خشک گون بخونین) ... اگه تا حالا این پتیشن رو امضا نکردین، حتما امضاء کنین...  

 

تا بعد.