من نویسنده حرفه ای نیستم!... یعنی اصلا نویسنده نیستم. همانطور که بزرگترین دغدغه ی دوران مدرسه ام، نوشتن انشاء بود.
امروز هم که  پس از مدت ها، خواستم مطلبی بنویسم ، انگار که برگشته ام به همان روزهای کودکی و حاصل تمام سعی ام برای یافتن بهترین کلمات این است که می بینید!
داستان من و این وبلاگ، حکایت جالبی است. صرف نظر از گذشته، دیگر دغدغه به روز کردن وبلاگ را ندارم، چرا که در اکثر مواقع به روز کردن! ها تنها با هدف جلب مشتری است ــ نه مخاطب! ــ و نتیجه اش می شود این همه وبلاگ های زرد.
همین خود زرد بینی بود که در این مدت نه چندان طولانی، مرا از به روز کردن بازداشت ، همانطور که در 3-2 پست آخر حرفی برای گفتن نداشتم جز دلتنگی!
اما از آنجا که رضایت مشتری همیشه هدف! بوده است، پست جدید فرستاده ام تا انجام وظیفه کرده باشم....
اما رضایت من؟............. و فکر کردم و با خود گفتم عجب کار عبثی است این وبلاگ نوشتن... که چه بشود ؟ که مشتریان بیایند و ببینند و... در بهترین حالت بشنوی که: " خوب بود ... موفق باشی ... به من هم سر بزن! ".  بدون اینکه بخوانند چه نوشته ای.
تنها چیزی که مهم است شماره کانتر است و تعداد کامنت ها. و از اصول وبلاگ داری این است که به وبلاگ همسایه ها بروی... و بگویی آمده ام... تا به دیدنت بیایند و آنها هم بنویسند " ممنون که سر زدی ... موفق باشی! ". و این یعنی یک کامنت دیگر و 104 ، 173 ، 212  و ... بشمار !
پس مدتی به روز نکردم تا به سرانجام کار بیندیشم ... به این نتیجه رسیدم که بنویسم ــ اگر حرفی بود! ــ بنویسم برای خودم و برای مخاطبم که او مرا پیدا خواهد کرد!
از وبلاگ نویسی همین برای من بس که، بسیار واقعی تر در دنیای مجازی با خود خلوت کردم و امروز شاید پردیس یکسال پیش نیستم، البته در ذهن و در روح! و گر نه پوسته ام که همان پوست شیر! است. *

....................................................................................

*پ.ن1 : این را امروز در طالع بینی شهریوری ها خواندم... اشاره به " قلب تو قلب پرنده ... پوستت اما پوست شیر!  و testimonials  فائزه عزیزم!
پ.ن 2 : این مطلب را برای دل خودم نوشتم و البته از ترس فائزه که تنها مخاطبم ــ شاید! ــ ... اوست!
پ.ن 3 : از تغییر لحن نوشته ام تعجب نکنید. این بخشی از شخصیت من است!  

نظرات 6 + ارسال نظر
امید عرب شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.tur2.com

سلام دوست من در حال وبگردی بودم که با وبلاگ شما آشنا شدم . تبریک میگم وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت میکنم.

نوید | پسر جنوب | شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:29 ب.ظ http://south-boy.blogsky.com

سلام پردیس خانوم چطوری دختر خوبی ؟ بابا وبلاگ .. میگم دیگه سری نمیزینی بگو بابا کلاس رفته بالا یه نگاه هم به ما کن پردیس خانوم با معرفت راستی خواستی آدرس لینکم رو هم عوض کن یه سری هم دوباره بزن .. آپ دیت کردم .. قربانت
آرزومند آرزوهایت نوید || پسر جنوب ||

سهیل یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:43 ق.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام خوبی . چقدر عصبانی نوشتی :) روز ولنتاین رو بهت تبریک می گم . دوست دارم

فائزه دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:26 ب.ظ

سلام خانم خوبید شما ؟ به ما هم سری بزنید!!
خیلی قشنگ مینویسید اما به ماهم سربزنید!!
خانم من خیلی ازوب لاگ شما لذت بردم امابازم به من یک سری بزن!!
سلام
پردیس جونم
خوبی
دمت گرم ای ول حال کردم خیلی قشنگ نوشته بودی کلی ذوقیدم .
این نوشته منویاد یک چیزی می انداخت هرچی فکرکردم یادم نیومدم یادچی اما شاید یک چیزی که توخودمم یک روزی گم شده بودیک چیزی که منم یک روزی حسش کردم مسخره بودن همه این چیزا وکلیشه ای بودن همه این تعارف ها وتعریف ها وحماقت ماها که یک روزی فکرمی کردیم یکی ممکنه بفهمه چی داریم می گیم .عجب دیوونه هایی بودیم ما !!
خلاصه خیلی قشنگ بود نوشته ات راستی برات تواورکات پیام گذاشتم گفتم که ...
تنبل خوب خودت بروببین
به ماهم سری بزن
اینم محض الرژی حضرتعالی!!!
موفق باشی
راستی دیشب مائده این جا بودخیلی خیلی سلام رسوند
مواظب خودت باش
یاحق

فاطمه سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:38 ب.ظ

سلام :پردیس جان خوبی خوشی ببین پردیس من یک طرحی دارم همه میخواهند خفه ام کنند وان این که ما اخر هفته می ائیم ولایت !!!!!!باهم برویم پارک
راستی نوشته ات خیلی با حال بود به ما هم سری بزن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ما بعد این
یا حق
موفق باشی

ویروس پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:18 ق.ظ http://DataBus.persianblog.com

(ما مانده ایم و این شب ظلمانی بلند /
ماییم و این سکوت /
این بغض سهمناک ، /
و آن پنجه ی طلایی چالاک /
در ژرفای خاک ! = مشیری )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد