و سرانجام امروز، لطف ما شامل حال دانشگاه شد و پس گذشت تنها یک هفته! از شروع کلاس ها قدم رنجه فرمودیم وساعاتی چند با حضور خود دانشگاه را منور و مزین نمودیم!

ازآنجایی که امسال چهارمین سال تحصیلمان می باشد، کلی احساس بزرگی از خودمان در میکنیم (به قول ابراهیم رها) و یجورایی احساس می کنیم چند دنگ دانشگاه را به ناممان زده اند!!!

بگذریم .....

خوشبختانه اولین ساعت درسی امسال رو با بهترین استاد دانشکده داشتیم. این آقای دکتر متین خواه ما از اون استادییه که لنگه اش کم پیدا میشه، هم جوونه هم خیلی آدم پریه و در عین حال هم دانشجو بیچاره کنه! اینجا کلا همه استادا عادت دارن یجوری پوست دانشجو رو غلفتی بکنن! اجازه بدین اول توی پرانتز اشاره کنم که من در دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی محیط زیست می خونم...

داشتم می گفتم، نمیدونم اون نامه معروف رییس قبیله سرخپوست ها به مرد سفید! رو خوندین یا نه؟ من با اینکه چندین سال پیش خونده بودمش اما جناب استاد آنچنان با احساس این نامه رو می خوند که اشک توی چشمای من یکی که حلقه زده بود....

(سعی می کنم در آینده نزدیک قسمت هایی از اون نامه رو براتون بنویسم...)

به این فکر می کردم که کاش سرخپوست بودم...

اینکه ما آدمهای فعلیه این دنیا چه آدمای پست و زیاده خواه و بی مسئولیت و.... اینایی هستیم!

طبق اون چیزی که به ما توی تکامل درس می دادن ماها نهایت تکامل بشر هستیم البته در حال حاضر. یعنی از همه گذشتگان کاملتریم....اما به نظر من این تکامل فقط یه قدر مطلقه شاید اونها از لحاظ جسمی این تکامل رو مثبت بدونن اما به نظز من منفیه منفیه....تکامل در ساختار جزء لاینفک طبیعته که نه فقط شامل ما انسان ها بلکه شامل همه موجودات میشه و ما به عنوان یه موجود مختار توان هیچ دخالتی رو در اون نداریم یه موجه که داره مارو هم با خودش می بره....

اما! تنها چیزی که در سیر تکامل ما به عنوان یه موجود مختار می تونستیم توش نقش داشته باشیم همین اخلاقیات و وجدانه ...که داریم می بینیم چه بر سرش اومده! ما شاید با اخلاق ترین، بی وجدان ترین و پست ترین انسان ها در طول تاریخ بشر باشیم!

یکم فکر کنید!

واقعا دیگه چیزی به عنوان تعهد اخلاقی وجود داره؟ یا اصلا چیزی وجود داره که واسه ما تعهد اخلاقی به وجود بیاره؟

توی همین ایران خودمون ،30-20 سال پیش یه اعتقاداتی بین مردم به وجود اومد که باعث شد یه تکونی بخورن، متحد بشن و انقلاب کنن ، بعد هم جنگ و... ولی حالا دیگه چیزی مونده که بتونه ما رو متحد کنه؟ دیگه اعتقادی وجود داره که به خاطرش از زندگی چشم بپوشیم؟ اصلا این جرات و جسارت رو داریم؟

یا اینکه عادت کردیم ( یا عادتمون دادن!) آسه بیایم ...آسه بریم نکنه یه وقت امواج آرام دریای وجودمان متلاطم بشن......

 

***

از چی شروع کردم به کجاها رسیدم...

در این مورد خیلی حرف دارم ...یه دفعه دیگه سر فرصت براتون میگم...

فعلا شب بخیر....راحت بخوابین!

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
س دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:32 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد