و .... ناگهان چقدر زود دیر می شود !!!

باورم نمیشه...یعنی واقعا تموم شد؟ یعنی...واقعا...دوباره...تموم شد؟

فردا روز ثبت نامه و یکشنبه هم شروع کلاس ها. طبق معمول هر سال تابستان در موعد مقرر ! به پایان رسید و مثل همیشه در این آخرین روز من غصه دار معجزاتی هستم که در هر روزم بود و من نخواستم یا نتوانستم ببینمشان....

الان چند سالی هست که اینطوری شده...هرسال کلی برنامه ریزی می کنم واسه تابستون، از هرکدوم یه ذره انجام می دم و بعد....

اصلا از وقتی رفتم دانشگاه اینطوری شد، این دانشگاه لعنتی هرچی انرزی داشتم و داشتیم( دوستامو میگم! ) رو کلا نابود کرد ، حالا کارای فوق برنامه بماند...من که دبیرستان همیشه شاگرد زرنگ کلاس بودم الان طوری شده که فقط به این فکر می کنم که مشروط نشم . عمرا توی خواب هم نمی دیدم یه وقتی به این روز بیفتم......

بعدها در مورد دانشگاه نخبه کش!!! مون بیشتر می نویسم ...منتظر باشید !

 

***

 این چندروزه یجورایی خیلی داره بد میگذره...از یه طرف غصه روزهایی رو که حروم کردم می خورم، از یه طرف دیگه اصلا حس هرروز دانشگاه رفتن و سرکلاس رفتن و و حضور غیاب و میان ترم پایان ترم و بخصوص اون استادای عبوس و هزارتا چیز دیگه رو ندارم، بدتر از همه هم اینکه چندتا درس وحشتناک که همیشه ازشون می ترسیدم( از جمله 2تا تربیت!!!) رو گذاشتم واسه این دو ترم آخر... اینه که اوضاع به شدت خفن آمیز شده ....

 

***

    

امروز یه عالمه کارای مهم انجام دادم، خیلی از کارایی که از اول تابستون قرار بود انجام بدم...

یجورایی خوشحالم که فردا قراره باز شروع بشه، از یه طرف دلم واسه دوستام خیلی تنگ شده ، عاطفه،گلشن،زینب،مریم،مژده،آزاده،هاجر،فاطمه،شقایق،سمیه و...و حتی واسه همین دانشگاه لعنتی ...از اون طرف هم به قول مامانم درس و مشق واسه من به این زودی ها شروع نمیشه ، تقریبا اواسط امتحانات میان ترم یادم می افته که باید درس خوند...بنابراین تابستان همچنان ادامه دارد ;)

یه خوبی دیگه هم که داره اینه که هر روز کلی سوژه جدید دارم واسه نوشتن...

از این پس بیشتر خواهم نوشت ...به قول ساغر عزیزم از لحظه های عطرآگین آموختنم!!!

  این یادداشت البته مربوط به یک هفته پیش بود...شرمنده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد