یادته اون شبو ؟

نه... تو یادت نیست، آخه نبودی اون شب!

آره ! فقط من بودم...تنهای تنها .

می خوای قصه اش و برات تعریف کنم ؟؟؟

اصلا قصه دوست داری هنوز ؟ یادته اون شبا برات قصه می گفتم؟

قصه ی دخترای ننه دریا ، قصه ی پسرای عمو صحرا ...


 

"دخترای ِ ننه‌دریا! کومه‌مون سرد و سیاس
چش ِ امید ِمون اول به خدا، بعد به شماس.

کوره‌ها سرد شدن
سبزه‌ها زرد شدن
خنده‌ها درد شدن.

از سر ِ تپه، شبا
شیهه‌ی ِ اسبای ِ گاری نمیاد،
از دل ِ بیشه، غروب
چهچه ِ سار و قناری نمیاد،

دیگه از شهر ِ سرود
تک‌سواری نمیاد.

دیگه مهتاب نمیاد
کرم ِ شب‌تاب نمیاد.
برکت از کومه رفت
رستم از شانومه رفت:
تو هوا وقتی که برق می‌جّه و بارون می‌کنه
کمون ِ رنگه‌به‌رنگ‌اِش دیگه بیرون نمیاد،
رو زمین وقتی که دیب دنیارو پُرخون می‌کنه
سوار ِ رخش ِ قشنگ‌اِش دیگه میدون نمیاد.

شبا شب نیس دیگه، یخ‌دون ِ غمه
عنکبوتای ِ سیا شب تو هوا تار می‌تنه.

دیگه شب مرواری‌دوزون نمی‌شه
آسمون مثل ِ قدیم شب‌ها چراغون نمی‌شه.

غصه‌ی ِ کوچیک ِ سردی مث ِ اشک ــ
جای ِ هر ستاره سوسو می‌زنه،
سر ِ هر شاخه‌ی ِ خشک
از سحر تا دل ِ شب جغده که هوهو می‌زنه.

دلا از غصه سیاس
آخه پس خونه‌ی ِ خورشید کجاس؟

قفله؟ وازش می‌کنیم!
قهره؟ نازش می‌کنیم!
می‌کِشیم منت ِشو
می‌خریم همت ِشو!

مگه زوره؟ به خدا هیچ‌کی به تاریکی‌ی ِ شب تن نمی‌ده
موش ِ کورم که می‌گن دشمن ِ نوره، به تیغ ِ تاریکی گردن نمی‌ده!

دخترای ِ ننه‌دریا! رو زمین عشق نموند
خیلی وخ پیش باروبندیل ِشو بست خونه تکوند

دیگه دل مثل ِ قدیم عاشق و شیدا نمی‌شه
تو کتابم دیگه اون‌جور چیزا پیدا نمی‌شه.

دنیا زندون شده: نه عشق، نه امید، نه شور،
برهوتی شده دنیا که تا چِش کار می‌کنه مُرده‌س و گور.

نه امیدی ــ چه امیدی؟ به‌خدا حیف ِ امید!
نه چراغی ــ چه چراغی؟ چیز ِ خوبی می‌شه دید؟
نه سلامی ــ چه سلامی؟ همه خون‌تشنه‌ی ِ هم!
نه نشاطی ــ چه نشاطی؟ مگه راه‌اِش می‌ده غم؟

…………………………………………

 

*****                             

 

آخ ! یادش بخیر...چه زود بزرگ شدی!

می دونم بعضی وقتا دلت تنگ میشه واسه قصه هام... ولی آدم بزرگا که دیگه قصه گوش نمی دن ، قصه مال بچه هاست....

 

*****                              

 

داشتم از اون شب برات می گفتم...

آسمونو یادته؟ دیده بودیش تا حالا به اون قشنگی ؟؟؟

وای، راست می گی... تو اون شب نبودی، پس چرا من همه اش فکر می کنم توام بودی ؟!؟!؟!

آره اون شب من بودم....تنهای تنها ، با یه آسمون به بزرگیه تمام دنیا .....

اون شب من بودم و آسمون بود و ............حضرت معصومه !


نظرات 4 + ارسال نظر
هدی شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:14 ق.ظ http://hodahodi.persianblog.com

قصه خیلی قشنگی بود...

متلک شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.matalak.com

فرمایش درست.

فائزه یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:07 ق.ظ http://weblog.adli.ir

سلام دخترم
خوبی؟
خودت نوشته بودی ؟
ای ول
اگه خودت ننوشته بودی
بازم ای ول
استعداد اگه نداری سلیقه ات خوبه!!
به ماهم سر بزن اگه اومد انجا می بینمت
یاحق

سهیل سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:09 ب.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام خوبی ببینم دوست داری لینک به لینک کنیم پس خبرشو بهم بده ممنون لینکمو بذار به من خبر بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد