چقدر خوبه که من هستم. چقدر خوبه که راه میرم، که فکر میکنم، که حرف می زنم، که سعی میکنم به خودم ثابت کنم که هستم!

چقدر خوبه که اینقدر ضعیفم، اینقدر تنهام، اینقدر دلتنگم، اینقدر محتاجم .... محتاجم به بودنت، به شنیدنت، به حس کردنت!

نمی دونی چه شادی بزرگیه وقتی توی قلب کوچیکم حس ات میکنم! وقتی صدات میکنم و جواب میدی! وقتی غمگین ام و تاب تحمل هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم، وقتی زدم به سیم آخر، وقتی همه بهم پشت کردن، همه نامرد شدن، همه تنهام گذاشتن، وقتی چشم باز میکنم میبینم منم و یه دنیای بزرگ خالیه بی در وپیکر و یه بیابون خشک و بی آب و علف و یه جسم ضعیف و یه پای لنگ و یه راهی که انتها نداره ........

توی این وقتا، همون وقتایی که دلم از شدت غم میخواد بترکه ، همون وقتایی که بغض داره خفه ام میکنه ، یهو یه چیزی ، یه صدایی ، یه موجی ، یه آرامشی میاد و دلمو خالی میکنه از هرچی غم و غصه اس. میاد و همه وجودمو لبریز میکنه از یه حس غریب، حس غریب ..... حس غریب پرواز، پرکشیدن، سبک شدن .... رفتن تا اوج آسمون ها، تا اون بالای بالا، تا اونجایی که فقط آرامشه و بس!

تا پیش خود خدا !

چقدر خوبه که من هستم، که اینقدر ضعیفم، که اینقدر زود احساس شکست و تنهایی میکنم. که اینقدر لوس و بچه ننه ام که زود بغض می کنم، که زود میزنم به سیم آخر!

چقدر خوبه که برای ثابت شدن ام به هیچی احتیاج ندارم جز گاه گاهی حضورت!

 

قول بدین توی این شبهای عزیز، فراموشم نکنین.

و بخوانیمش به هزار نام ............

یا علی!

نشستم و دارم سعی میکنم یه چیزکی بنویسم...

مرغ سحر شجریان ذهنم رو پر کرده و جایی نمی مونه واسه فکر و سعی ...

 " شعله فکن در قفس ای آه آتشین ... "

هرچند واقعا حرفی* ندارم واسه گفتن، غرض از نوشتن فقط خبر دادن و خبرگرفتن از سلامتیه و بس!

خدایا به امید تو .....................

1. نماز روزه هاتون قبول!

2. نمی دونم چرا پاییز امسال جو گیرم نکرد ... نه دلهره مشق شب ، نه به یاد بوی کتاب و دفتر نو حالی به حالی شدم، و نه هوای مست کننده پاییز ... هیچکدوم!

و من از آن میترسم که دوست داشتن را مثل مسواک زدن بچه ها به من و تو تذکر دهند!

مهر تموم شدااااا... فردا 28 امه ، چه بد! پاییز بدون جو که فایده نداره ... همه پاییز به دپرس شدنشه!

3. یه تصمیمی گرفتم، تصمیم کبرا !!!

دارم سعی میکنم واسه ارشد بخونم...چون بهتر از بیکاریه!

یه رشته ای انتخاب کردم که هیچ ربطی به لیسانسم نداره، یعنی اون 4سال میشه یه چیزی تو مایه های کشک! رشته دوست داشتنیه، مثل اون یکی... فقط کاش به درد بخور باشه. خسته شدم از این دوست داشتنی های به درد نخور!!!

4. "صبحانه" هم فیلتر شد!!! یه فیلتر شکن خوب و فوری پیلیز !

5. " نامه های یک روانی به چشمهایش" .... خیلی قشنگ می نویسه ، یاد "یک عاشقانه آرام" افتادم !

6. ....

در قفس ابری شب مـاه اسیـر بوده ام

با تو رها تر از همه ماه هلال می شوم

تــا ملکوت جذبه ات شبانه راه می روم

چون که نظر کرده نــور لایزال می شوم

با تـــو زلال می شوم

پر پروبــــال می شوم

شعر محال می شوم

بر این روال می شوم

 

 یه خواهش: التـــــــماس دعــــــا ...خیلی احتیاج دارم!!!

(*نگفتم حرفی ندارم واسه گفتن ؟! )

پ.ن۱: همین الان دیدم... پوپک گلدره هنوز هم توی کماست براش دعا کنین!

پ.ن۲: آقا بنده رو حسابی جو اخذ کرده! بگین امشب قبل از سحر چه خوابی می دیدم؟؟؟

خواب می دیدم که روز دفاع فوق لیسانس بود و بعد از یه دفاع موفقیت آمیز شاد وشنگول منتظر اعلام نتیجه های دکترا بودم... اینترنت هم که طبق معمول تو وقتای حساس آدمو میپیچونه، خلاصه که از بچه ها شنیدم قبول شدم. خوشحال و خندان راه افتادم برم خونه و این خبر مسرت بخش رو به اهالی خونه بگم! جالب اینجاست که همون رشته اصلی خودم هم قبول شده بودم..چیزی که عمرا بهش حتی فکر هم نمی کنم!  آهان یادم رفت بگم، قرار بود واسه فرصت مطالعاتی هم برم فرانسه!!!

خلاصه، رسیدم خونه و خبر دادم...نگو که اونا خودشون می دونستن و توی اینترنت دیده بودن...

حالا جالبه که چون از اول مهر کلاس ها شروع می شد می گفتم که بازم میخوام اون رشته ای که واسه فوق انتخاب کردم( واقعا توی بیداری! ) رو هم بخونم و شانسم رو اونجا هم امتحان کنم!

خلاصه بعد از کلی که از خودمون ذوق درکردیم(بیشتر مامان بابام!) فهمیدم که دکترای دانشگاه آزاد قبول شدم!!! که اونموقع فرمودم که من به هیچ عنوان نمیرم!!!

یه چیزی که برام خیلی جالبه اینه که اصلا به همچین چیزایی فکر هم نمیکنم...همین فوقی هم که میخوام بدم از سر بیکاریه، دیگه دکترا به هیچ وجه! خواهش میکنم التماس نکنین :دی

همه اش تقصیر رفیق نابابه... شایدم به خاطر اون چند صفحه ای که از کتاب "قورباغه را غورت بده " دیشب قبل از خواب خوندم ... به هرحال امیدوارم خیر باشه...
( یواشکی: دعا کنین امسال ارشد قبول شم! )

۱.امروز از صبح منتظر کسوف بودم.فکرمیکردم توی ایران هم کسوف حلقه ای رو میشه دید ولی حیف که اینجا به صورت جزیی دیده میشد. هنوز مزه اون کسوف کامل چند سال پیش که با چشم غیرمسلح نگاهش کردم زیر دندونمه... قیامتی بود!

۲.فردا توی عربستان شروع ماه رمضانه... نمی دونم چرا عربها از چند روز قبل میدونن شروع ماه دقیقا کیه و ما با این همه ادعا هر سال سر رویت هلال اول و آخر ماه اینهمه دردسر داریم؟

۳.یادش بخیر بچگیا... ظهرهای جمعه با خدابیامرز بابابزرگم "قصه ظهرجمعه" مون ترک نمی شد. نمی دونم چیزی مبفهمیدم یا نه؟ ولی آهنگ صدای گوینده میخکوبم میکرد کنار رادیو...این جمعه آخرین قصه اییه که اون گوینده تعریف میکنه. حیفه که کسی مثل محمدرضا سرشار با اون صدا به این زودی کنار بره ... یادش بخیر بچگیا ... یادت بخیر بابابزرگ!    

۴.من به این نتیجه رسیدم که یکی از چالش برانگیزترین مسائل در زندگی آقایون همانا سبیل مبارک می باشد!!! انواع و اقسام مدل هایی که دوروبرمون میبینیم و هرروز هم تغییر میکنه گواه این ادعاست!!! دیشب توی اخبار 8:30 مردایی رو نشون می داد که توی مسابقه اشکال مختلف سبیل شرکت کرده بودن اونم ســـــــــی بــــیــــــــــــل ها!!!!

۵.چندروز پیش با سرویس دانشگاه برمی گشتیم خونه. توی راه یه آقاپلیسی علامت توقف داد. راننده نگه داشت و آقاپلیس اومد سوار اتوبوس شد.

 بچه ها فکر کردن میخواد جریممون کنه که یکی از پسرها از عقب داد زد: جریممون نکنینااااا ما دانشجوییم! آقاپلیس گفتش یه جوری میگه دانشجوییم انگار که رئیس جمهورن!!!!!!

 که دختر کناردستی من(برای فائزه: مائده بود!!! ) گفت: مگه چی مون از رئیس جمهور کمتره؟ تازه خوش تیپ تر هم هستیم !!!! دیگه سرویس بود که قهقهه می زد.... پلیسه هم که خودش ریسه رفته بود گفت میخواستم جریمه تون کنم ولی به خاطر ابن خانوم ــ اشاره به دوست من! ــ این دفعه رو می بخشمتون ! 

یاد گرفتین؟ هرجا کم آوردین همین که از سران مملکت!! نام ببرید، طرف دلش رحم میاد میبخشدتون...خدا هیچ وقت دوتا بلا رو با هم نازل نمیکنه!!!

1.من هنوز اینجام. هنوز سرگیجه دارم و یه کم حالت تهوع، بدجوری مسموم شدم....

به عشق میانکاله میخواستم تنهایی پاشم برم شمال پیش بچه ها... تا دوشنبه که قراره برن اونجا فرصت هست، نمی دونم شاید جور شد رفتم!

ولی ضد حال بدی بود. واسه من که هرچندسال یه بار شاید یه سرمای کوچولو بخورم(منظورم همون سرماخوردگیه! ) این حالت خیلی عجیب بود. حتما یه مصلحتی توش بوده....به هرحال از دست رفت!

2. روزقبل از حرکت، توی مسنجر آفلاین گذاشتم برای دوستام و خداحافظی کردم. فقط چند نفر جواب داده بودن و برام "سفرخوش" آرزو کرده بودن. ولی امروز یادم نبود که یعنی من مسافرتم.یه "سندتوآل" براشون فرستادم...حالا همشون آف گذاشتن که ااااااا...مگه تو شمال نیستی!!!!

 فهمیدم که کنجکاوی!!! دوستام چقدر به معرفتشون می چربه!

3.امشب قسمت اول "شب های برره" بود...حال و هوای قشنگی داشت، می خواستم بگم امیدوارم بامزه باشه ولی دیدم مگر میشود مهران مدیری برنامه ای بسازد که بی مزه باشد ؟!؟!؟!؟

4.دیروز که دیدم نمی تونم برم کفتم به هیچ کس نمیگم...میذارم یه هفته دیگه بهشون میگم که برگشتم. ولی امروز هرکاری کردم دیدم نمیشه به کسی نگم...انگار بخوان آدمو زنده به گور کنن، یعنی زنده باشی و فکر کنن مردی و بخوان خاکت کنن و تو نتونی بهشون بگی زنده ای!!!(چه ربطی داشت؟) دیدی وقتی ناخوشی دوست داری عزیز بشی و راه وبیراه حالت رو بپرسن؟ حالا فکر کن مریض باشی و تازه همه فکر کنن نیستی ،و وقتی تلفن زنگ بزنه مطمئن باشی هیچ کس با تو کار نداره این دیگه خیلی غم انگیزه ...خلاصه که زنگ زدم به یکی از دوستام، باز خوبه که آدم باشعوری بود و بهم نخندید...تازه کلی ام غصه خورد و کلی هم مسخره بازی درآورد و خندیدیم که یادم بره مریض ام....دوست خوبیه!  

5. من عاشق آدم هایی هستم که می تونن با چشماشون بخندن!

ویدئوهای جدید منصور رو دیدین؟ فکر کنم خیلی ریاضت کشیده تا بتونه با چشماش بخنده...

6. روزهای بی خاطره چی؟ ترانه تصور کن ؟؟؟ خیلی حال میکنم از سوژه ترانه های سیاوش قمیشی:

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!
جواب هم‌صدایی‌ها پلیس ضدشورش نیست!
نه بمب هسته‌ای داره، و نه بمب‌افکن نه خمپاره...
دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره!
همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن!
تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن!

جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت طاغوت!
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی...
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه پر از سرفه!
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه‌س!
تمام جنگ‌های دنیا، شدن مشمول آتش‌بس!
کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم!
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونه‌ی گندم!
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!
تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا!

۱.یه هفته قراره برم شمال ... اردوی به اصطلاح درسیه ولی در اصل عشق است و حال!!!!

خلاصه که حلال کنین ، قول میدم جای همتون رو خالی کنم.... 

۲.یه خبر جالب: قراره که اتوبوس های شهری مخصوص بانوان از هفته آینده کارشون رو در تهران شروع کنن....شروع شد!!! 
۳. عکس احمدی نژاد با سران کشورها رو دیدین حتما. یه بنده خدایی اومده این عکس رو با فتوشاپ تغییرش داده یه جوری که توی عکس جدید ، اطراف جایی که احمدی نژاد ایستاده از چهار طرف خالیه! بعد بحث امشب نوری زاده و میبدی همین عکس بود...باورشون شده بود که عکس واقعیه و ماشالله اونقدر با اعتماد به نفس هم حرف می زدن که اگه من عکس واقعی رو ندیده بودم باورم میشد!

از نوریزاده خوشم میاد،  آدم نسبتا متعادل و قابل تحملیه ... فقط یکمی مجیده !!!!!!!!!!  
۴. واییییییییییی ...یادم رفت!
اول مهرتون مبارک !

حیف نیستم که براتون عاشقانه های پاییزی بنویسم ... امسال یه اول مهر متفاوت دارم کنار دریا ! بهتر ، هر چی آدم هوای " حالی به حالی " کننده ی پاییز رو نفس نکشه بهتره !!!   



۵. خداحافظ تا جمعه آینده!

سلام میانکاله !!!


سلام!

من هنوز اینجام...قسمت نشد که برم : ((

گلاب به روتون صبح با چنان حالت تهوعی از خواب بیدار شدم که توی این عمر بیست و چند سال سابقه نداشته..... قسمت نبود!

فقط نگرانم ...خیلی . استخاره کردم برای رفتن این آیه اومد :

 

"و صدها ماکانت تعبد من دون الله انها کانت من قوم کافرین"
                                                                                                   
آیه 43 سوره نمل

وبلقیس را از پرستش غیر خدا باز داشته که او از کافران بود.

 

یه فال حافظ اینترنتی هم گرفتم که البته هرچی میگردم توی هیچ کدوم از دیوان هایی که تو خونه داریم نیست:

            سر فتنه دارد دگر روزگار                   من و مستی و فتنه و چشم یار

            همی بینم از دور گردون شگفت         ندانم که را خاک خواهد گرفت

            دگر رند مغ آتشی می زند                ندانم چراغ که بر می کند

            در این خونفشان عرصه رستخیز         تو خون صراحی به ساغر بریز

            فریب جهان قصه روشن است            سحر تا چه زاید شب آبستن است


ظاهرا از مثنوی های حافظه و اون طور که سرچ کردم شعر کامل نیست.
دعا کنین!!!

 

1. امروز ثبت نام ترم جدید بود. ترم جدید یعنی ترم آخر و این خیلی غم انگیزه وقتی فکر می کنم شاید!!!! آخرین باریه که ثبت نام میکنم یا امروز صبح آخرین صبحی بود که وقتی پا شدم ناراحت تابستونی بودم که حروم کردم...می ترسم دیگه از این به بعد همه روزام تابستون باشه !!!!!!

آی شمایی که هنوز وقت دارین، ازش استفتده کنین...حیفه هاااااااااااا !!! از من آفتاب لب بوم بشنوید!

 

2. این آخرین برنامه های کوله پشتی رو اصلا  دارم می جوم! حیفه برنامه به این خوبی تموم شه، از معدود برنامه هاییه که از تلویزیون نگاه کردم و واقعا لذت بردم!

امروز حرف از جنگ و زنده نگهداشتن خاطراتش بود. با اینکه زمان زیادی از روزهای جنگ نگذشته ولی با این وجود کمتر کسیه که بهش فکر کنه! خیلی کم توی زندگی روزمره ما مطرح میشه و یاد کردن از اون محدود میشه به روزهای بخصوصی مثل روز آزادی خرمشهر یا هفته دفاع مقدس! اون هم با بیان بدی که کمتر کسی رو از جوونها و ماهایی که اون دوران رو به خوبی حس نکردیم ممکنه جلب کنه!

باز هم در اثر ندونم کاری هایی که انجام شده اولین چیزی که با شنیدن اسم جنگ و شهید به ذهن آدم می رسه، سهمیه های ریز و درشتی که خانواده شهدا دارن! که من فکر می کنم راضین که این سهمیه ها رو نداشتن ولی اون حرمتی رو که باید داشتن!

 سال اولی که وارد دانشگاه شدیم ، هنوز تو جو رتبه ها و درصدها بودیم و بچه هایی که با سهمیه ( هیئت علمی یا شاهد ) وارد رشته ما شده بودن. تو جمع ما یکی از بچه ها فرزند جانباز بود و ما نمی دونستیم ــ فقط خدا رو شکر می کنم که من توی اون بحث نبودم ــ حرف از این بود که سهمیه ها حق بقیه رو ضایع می کنن و اله و بله و از این حرفا! یه دفعه همون دوستمون ــ که الان از دوستای صمیمیه ــ پا شد و در حالیکه بغض کرده بود گفت: شما حاضرین پدرتون دو تا پا نداشت ولی در عوض شما تو بهترین دانشگاه و بهترین رشته درس می خوندین ؟؟؟؟؟

همون جا بود که به خودم اومدم! واقعا چه کردیم و چه کردند با اون همه ارزش!!!!

 

باز از طریق کوله پشتی توجه ام جلب شد به این مسئله که چقدر جانباز شیمیایی و غیر شیمیایی توی ایران وجود داره و با چه سختی دارن زندگی می کنن ــ چه از لحاظ اقتصادی، از لحاظ دوا و دارو و وسایل مورد نیاز برای حل مشکلات جانبازیشون مثل پلاتین و بقیه چیزایی که اسمشون رو نمیدونم ــ و هیچ کس بهشون حتی یک لحظه فکر هم نمی کنه... !!!! اونایی که اگه نبودن......................

تنها کاری که می کنن یه سری فیلمه که تو هفته دفاع مقدس نشون میدن واسه زنده نگه داشتن یاد شهیدان... بیخیال زنده ها !!!!!!


۱. قرار بود که من هرروز یه مطلب جدید بدم ولی توی این یه هفته خبر جالب جدیدی نشنیدم که توجه ام رو جلب کنه ضمن اینکه پروژه ای که قرار بود تا بهمن روش کار کنیم رو فرمودن که تا 15 مهر بیشتر فرصت ندارید و این بود که این هفته اصلا وقت نکردم!


۲.یه جمله زیبا از ابراهیم نبوی: 
میدانی! انسان موجود غریبی است. وقتی می‌خواهد خود را به تمامی به یک تن واگذار کند کم میاورد و وقتی می‌خواهد خود را به هزار تن واگذار کند، هنوز بسیاری از گوشه‌هایش خالی می‌ماند.


۳.اون دیواره بود گفتم دور خوابگاه دختران دانشگاه ما کشیدن، خرابش کردن!!!! وقتی یه کاری می کنن که قبلش هیچ فکری نکردن اینه که هنوز گل دیواره خشک نشده مجبور میشن خرابش کنن...خیلی جالبه!

حالا دلیل این زندانی کردن دخترا این بوده که چون دختران عزیز ما نیاز به تفریح داشتن می خواستیم براشون سرسره و تاب بسازیم!!! کسی نیست بهشون بگه این همه جا! یه دفعه وسط محوطه خوابگاه که از هزار تا سوراخ دید داره ؟؟؟ تازه قرار بوده در مورد اینکه چند تا تاب و چند تا سرسره لازمه، نظرسنجی کنن!!!!!!!!! حال می کنین دموکراسی رو ؟