سلام....
     راستش من تازه دو سه روزه از پرشین بلاگ اسباب کشی کردم اینجا....
     به کمک آقامهرشاد گل البته (: .... اینجا یه جورایی بهتر از پرشین به نظر می رسه ولی خوب یه مشکلاتی هم داره :مثلا اینکه آدمکای اونجا خوشگلتر بودن یا اینکه تعداد یادداشت تو    صفحه ها رو می شد زیاد کرد .....
  اما به هرحال جای بدی نیست....منظم تر از پرشینه .
  این هم مثلا مقدمه و یه جور خوش آمد گویی به خودم ....
  به عنوان اولین یادداشت یه شعر می نویسم که به حال و روز الان من خیلی ربط داره!!!

 

There is no need for problems to be !

we create problems with one hand

And we try to solve the problems With the other hand 
!!! And both are our hands

میلیاردها نفردرسرتاسرجهان این روزها نظاره گربزرگترین رویدادورزشی جهان هستند. المپیک که شاید بتوان آن را بزرگترین جشن مشترک جهانیان نامید ، فرصتی است تاهزاران نفرازکشورهای مختلف دنیا گردهم جمع شده وهم زمان با انجام رقابت های ورزشی ،نماینده و پرچمدار کشورهای خود برای اعلام صلح جهانی باشند.

آنچه سبب نوشتن این مطلب شد، خبرشرکت دودخترعراقی وافغانی به عنوان نماینده ی زنان این دوکشور درمسابقات المپیک است .عراقی که همزمان با شعارهای نمادین مدیران المپیک ، زیرباران بمب وآتش نفس می کشد و افغانستانی که تاچندسال پیش به دست موجوداتی! به نام طالبان اداره می شد که شهرت آنها درافکارو اعمال ضدانسانی شان بود .( حتما توجه دارید که درافغانستان آن روزها، بیش از هرجای دیگر درجهان! زنان از حقوق اولیه ی شهروندی نیزبرخوردار نبودند. )

البته خوشبختانه سهم زنان کشورما نیز محفوظ بوده وتنهادختر تیم ایران نماینده ی بیش از نیمی ازجمعیت کشور ماست. اما به نظر می رسد بعد از 25 سال، حضور تنها یک نفر کمی کم باشد! قصدم این نیست که یک بحث فمینیستی راپیش بکشم بلکه انتقادمن به کم اعتنایی نسبت به ورزش درکشورماست . مسلما فوتبال از این نظر به عنوان یک ورزش طبقه بندی نمی شود چون به تنها ورزشی که کمی اهمیت داده می شود، همین فوتبال است وازآنجایی که ما درکارهای گروهی چندان موفق نیستیم در ورزش های گروهی مثل فوتبال هم درسطح جهانی حرف چندانی برای گفتن نداریم. ( همیشه بزرگترین افتخارما در فوتبال FAIR PLAY بود که اخیرا این افتخارمان هم مانند سایر افتخاراتمان به تاریخ پیوست.)

درکشورما المپیک چندان جدی گرفته نمی شود( چون فوتبال نداره!)... اما، شاید المپیک فرصتی باشد تا بهای بیشتری به ورزش های انفرادی مثل وزنه برداری، کشتی، تکواندو و همین جودو داده شود البته ، در صورتی که ازحساسیت های بی جا پرهیز کنیم.اینکه به بهانه های واهی، ورزشکاری که بزرگترین شانس قهرمانی ایران بودرا از صحنه ی رقابت خارج کنیم (لفظ بهانه ی واهی را به این خاطربه کاربردم که ما عادت کرده ایم کاسه ی داغترازآش یا دایه ی مهربان تر از مادر باشیم...ازاین لحاظ که نه تنها سازمان ملل حتی خود فلسطینی ها هم ، شاید به اندازه ی ما ازوضع بحرانی فلسطین خبرندارند! ) ویا انگیزه ی دختران را بخاطرمسئله ی پوشش درورزش قهرمانی در سطح جهان ازبین ببریم ، منظورم شنا یا ژیمناستیک نیست، اما درورزش هایی مثل سوارکاری ، شمشیر زنی وحتی دومیدانی به نظر نمی رسد مسئله ی پوشش چندان مشکل ساز باشد.

شایددختران ما این سال ها نتیجه ی چندان خوبی ازاین رقابت ها نگرفته باشند( بخاطر بی برنامه بودن وترس ازکنار گذاشته شدن) اما مطمئنا شایستگی های بسیاربیشتری دارند که امیداست با توجه بیشتر مسئولین به ورزش بانوان و ورزش کشور شاهد شکوفایی این استعدادها ودرخشیدن هرچه بیشتر کشورمان درمیادین ورزشی جهانی باشیم.

                                          

                                                               ******

( بابا شعار! درضمن، معذرت می خوام از اینکه با وجود تلاش زیادی که کردم ،آخرای مطلب یکمی رنگ وبوی فمینیستی به خودگرفت.)

بر لبانم غنچه ی لبخند پژمرده است

                       نغمه ام دلگیر و افسرده است

نه سروری ، نه سرودی، نه هم آوازی، نه شوری

                     زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است ،

                                            یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است .

                                    

                                        ***

 

قلب من در هر زمان،

           یک آرمان تازه یا یک درد بی اندازه می خواهد .

من،  زبانم لال !

حتی یک خدارا سجده کردن ، سالها او را پرستیدن

نمی خواهم ...

من خدای تازه می خواهم !

    گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را

                   گر چه او رونق دهد آیین مطرود و حرام می پرستی را .

زندگی یعنی تکاپو ،

         زندگی یعنی هیاهو ،

                   زندگی یعنی غم نو، روز نو ، اندیشه ی نو

زندگانی همچنان آب است

        آب اگر راکد بماند بوی گند می گیرد

                          چهره اش پژمرده خواهد شد....

    آهوان عشق از آب گلالودش نمی نوشند

                   مرغکان شوق بر آئینه ی تارش نمی جوشند .

زندگی بایست سزشار از تکان و تازگی باشد

     گرچه این جنبش برای مقصدی بیهوده باشد !

 

                                      ***

 

من به قاموس قرون بردگی ها یاغی ام ....

یا غی ام من ، یاغی ام .

 

                                                               

                                                           ” دکتر هوشنگ شفا 

این روزها به به مناسبت فرارسیدن فصل مبارک و میمون تابستان ، و درراستای گرم شدن بیش از حد هوا، همچنین بلند شدن روزها ، ایضا وفور پدیده ای به نام اوقات فراغت در بین جوانان برومند این مرزوبوم ، متاسفانه شاهد گسترش ویروس H.I.V .............." با عرض پوزش از شما شنوندگان محترم بخاطر اشتباهی که گلاب به روتون ، روم به دیوار گوش های نازنینتون شنیدن " ................. .

واینک ادامه خبر.... بله ، شاهد گسترش ویروس E.(S+G).H در بین جوانان هستیم .

با نگاهی دقیق تر به اطزاف خود به راحتی افرادی را خواهید دید که از فرط عاشقیت زانو به بغل گرفته یا سر در گریبان فرو برده یا در بحر تفکر در حال غرق شدن هستند . شیوع این بیماری در بین جوانان حسسسساسسس به حدی است که گاه دیده شده با اینکه ویروس مضموم قصد ورود به بدن شخصی را نداشته ، شخص مذکور ویروس را دو دستی چسبیده و آنرا وارد بدن خود می کند ....حتی در مواردی با اینکه این ویروس خانمان سوز حتی به زور هم وارد بدن فرد نشده ، فرد مخرور (جمع یک موجود نجیب و زحمت کش و به دلیل شدت صفت مورد استفاده به صورت جمع آورده شده است.) به طور ناخودآگاه احساس ناخوشی حاد می نماید .

ورود یا حتی گمان ورود این ویروس به بدن گاه فرد را تا آستانه مرگ پیش می برد. عموما این افراد تعادل روحی خود را از دست داده و در عرض یکصدم ثانیه گاه تا 180 درجه تغییر حالت می دهند . حالاتی از قبیل دائم التعطیلی مفرط تا بین التعطیلی مزمن و ورژن های جدیدی از تعطیلی در بین آنها شیوع دارد.

بسته به مقاومت فرد مورد اصابت و همچنین تندی و تیزی ویروس مذکور میزان درگیر شدن و همچنین بسته به خلاقیت هنری فرد نوع اظهار این خوددرگیری! متفاوت خواهد بود.

و اینک توجه شما را به چند نمونه ازاین تجلی بی امان عشق جلب می کنم :

بسته به ذائقه افراد ابراز عشق با عبارات متفاوتی انجام می شود ؛ مثلا : تو خودت قند ونباتی....شکلاتی ، شکلاتی !!!!  وگاه در ذهن یک عاشق شکمو سوالاتی از این قبیل مطرح می شود: عسلی ؟ یا که شیرینی ؟...که به دل اینطور می شینی ؟؟؟ و اگر در آینده عبارات عاشقانه ای مثل " پفک نمکی من ، عاشقتم " یا " تو خوشمزه ترین چیپس پیاز جعفری زندگی ام هستی .... " را شنیدید نه تنها نباید ناراحت ( از این بابت که چیپس فقط سرکه نمکی!!! ) یا متعجب شوید ، بلکه می توانید خوشحال باشید که فرد بامزه و up to date ی عاشق شما شده است.

نوع دیگری از ابراز علاقه بسته به شدت احساسات طرفین با نسبت دادن صفات لطیف، ملایم والبته عاشقانه ای انجام می گیرد. مثلا : دوستت دارم دیوونه! ... و چنانچه شدت علاقه بیشتر باشد می توان از عباراتی مثل دوستت دارم احمق بی شعور نیز استفاده کرد !

البته با توجه به هوش مفرط واستعداد ذاتی جوانان ، روش ها وعبارات ابداعی بسیاری وجود دارد که از ذکر تمامی آنها به دلیل ذیق وقت معذوریم.

اما ......... نگران نباشید . خوشبختانه بخاطر پیشرفت علوم و فنون و تکنولوژی عمر ویروس مذکور تا حد چشمگیری کاهش پیدا کرده وبا شروع فصل سرد ، کمتر کسی را در حال دست وپنجه نرم کردن با ویروس E.(S+G).H مشاهده می کنید .

                                                           واحد مرکزی خبر ، شهری این سوی دریاها

 

 

خیلی از حرفام در باب عشق رو در قالب مقاله بالا براتون گفتم . اما خودمونیم ، این چیزی که این روزها بین جوونها وجود داره .... به نظرتون اسمش عشقه ؟؟؟

تفاوت عشق و عادت چیه ؟؟؟ عادتی که نتیجه تلقینه .....

آیا این عشقی که همه دچارش هستن همون چیزیه که باید واسه آدم تعهد بیاره ؟

پس چرا از صبر و گذشت و وفاداری بین عشاق خبری نیست ؟ چرا همه ی اون احساس های قشنگ و اون شعرای عاشقانه بین دو نفر اینقدر زود فراموش می شن ؟ چرا آدم ها اینقدر زود عوض می شن و اینقدر زیاد ؟؟؟

باید گشت دنبال دلیل اصلی این مشکل... این بی قراری ها... این یه جا بندنشدن ها.... این سطحی شدن ها.... سطحی فکر کردن ها.... سطحی زندگی کردن ها............

دلیلش چیه ؟  

 

1) این روزها تب انتخاب رشته خیلی داغه . امروز به عنوان مشاور توی یکی از مراکز انتخاب رشته ( البته رایگان) نشسته بودم و رفتار بچه ها رو زیر نظرگرفته بودم . دو گروه از بچه ها خیلی راحت قابل تشخیص بودند :

یه عده بچه درسخون هایی بودن که رتبه شون خوب شده و الان با مقادیر متفاوتی از احساس های غرور توام با لذت موفقیت و البته مقدار بیشتری نگرانی توام با سردرگمی دنبال بهترین گزینه ها هستند.

یه عده هم اونایی که رتبه هاشون چندان تعریفی نداره که خودشون دودسته اند: یه عده بچه های شیطونی که نه امسال قبول می شن نه اصلا قصد دانشگاه رفتن دارن یه عده هم اونایی که می خوان درس بخونن واسه سال بعد.....اونم فقط پزشکی!!!

 

فقط امیدوارم بدونن دارن چی کار می کنن ....یه رشته پایین وبالا ممکنه سرنوشتشون رو از این رو به اون رو کنه...منظورم آینده شغلی - که یکی از اولین سوال هاییه که بچه ها می پرسن - نیست چون الان دیگه بعد از فارغ التحصیلی هممون یه جورایی همکاریم ، از این نظر که الان سر یه چند راهی ایستادن وهر راهی رو که انتخاب کنن ، طبق نظریه کوانتوم - اگه خدا بخواد یه مطلب دیگه هم در این مورد قراره بنویسم - وارد یکی از زندگی هایی که می تونن داشته باشن می شن .

خیلی دلم می خواست بهشون بگم بیخیال کنکور و انتخاب رشته ....بشینین یکم فکر کنین به عظمت این لحظه هایی که توش هستین ....از خدا بخواین تا توی این - شاید مهمترین - لحظات زندگی تون ، کمکتون کنه تا به سمت بهترین سرنوشتی که در انتظارتونه برین ......

 

2) و یادی هم از حسین پناهی

حسین پناهی ازاون دسته هنرمندانی بود که به نظر من ارتباط برقرار کردن باهاش خیلی سخت بود ولی من شخصا احترام زیادی براش قائلم چون فکر می کنم این جسارت رو داشت که اون طوری که دلش می خواست زندگی کنه ، اطرافتو که نگاه کنی کمتر کسی رو میبینی که خودش رو زندگی کنه.....خارج از اون چهارچوبی که عرف براش تعیین می کنه .

اما او زنده بود و رستگار و سعادتمند و ..... عاشق !

روحش شاد .

 

پس این ها همه اسمش زندگی است

دلتنگی ها ، دلخوشی ها ، ثانیه ها ، دقیقه ها .......

ما زنده ایم ، چون بیداریم ، ما زنده ایم چون می خوابیم

و رستگار و سعادتمندیم ....

زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم .

خوشبختیم ، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست...

سروها مبلغین بی منت سرسبزی اند

و شقایق ها یام آوران آیه های سرخ عطر و آتش.....

                                                                                         

                                                            زنده یاد حسین پناهی   

 

مامان گلی !!!

مامان جون .......

می خوام بهت بگم دوست دارم مامان گلمممم....روزت مبارک باشه ....

ولی آخه روم نمیشه از بس که بدم ....

میدونم که به نظر تو ولی این طوری نیست از بس که نازیییییی .....

پس منم چشامو می بندم و با چشم بسته داد می زنم :

 " مامان گلم روزت مبارک "

زندگی همین شادی های کوچک است !!!

یکی از محکمترین اعتقادات من توی زندگی همین جمله کوتاهه .می تونم بگم که با تمام وجود حسش کدم و هنوز هم هربار که تجربه اش می کنم ، همون طراوت و تازگی بار اول روبرام داره.نمیدونم بار اول دقیقا کی بود اما اصلا مهم نیست .... چون هر اولین باری خاطره انگیزه ولی این یکی از اون اتفاقاتیه که هربارش می تونه اولین بار باشه.

اون شادی که از دیدن صورت معصوم یه بچه وقتی خوابه بهت دست می ده ، یا وقتی یه گنجشک رو میبینی که داره چوب جمع می کنه واسه ساختن لونه اش ، یا اون حسی که زیر بارون بهت دست میده ، حتی برق زدن دونه های شکر توی یه ظرف توی یه فروشگاه ـ وقتی تو خونه شکرتون تموم شده و شما باکلی منت سر مامانتون حاضر شدین برین شکر بخرین ـ و .....

همه این ها عمیق ترین احساس هایی هستند که با وجود کوچک بودنشون و با دید دیگه ای بی اهمیت بودنشون می تونن وجود آدموزیر ورو کنن . شادی های بزرگی که باید قدرشون رودونست . 

و حتی توی این جمله: اهمیت باید در نگاه تو باشد ،نه در آن چیزی که به آن می نگری !