پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است ...

بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرد

دست هر کودک ده ساله ی شهر شاخه معرفتی است

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند که به یک شعله به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

پشت دریاها شهری است......

قایقی باید ساخت .

به قول دوستای فیلسوفم این آرمانشهر منه و چه زبانی بهتر و دلنشین تر از زبان سهراب .

برای رسیدن بهش تلاش خواهم کرد و دلم می خواد که تنهام نذارین :

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب......

قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید

نه به آبی ها دل خواهم بست .....نه به دریا 

پریانی که سر از آب به در می آرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسو هاشان

همچنان خواهم راند .... همچنان خواهم خواند

دور باید شد دور ....

شب سرودش را خواند ...... نوبت پنجره هاست .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد